بخش اول

ثبت خودمان، بازسازی تجربه‌ها و روایت‌هایمان از تاریخ، و به یادآوردن و گرامیداشت اتفاق‌های زمانه‌مان و سایر دوره‌ها مسئله محوری تئاتر واقعیت است. نظم اجتماعی از حافظه جمعی به وجود می‌آید و ایجاد و تداوم این حافظه جمعی خود تابعی است از اجراها در سراسر طیف تئاتر واقعیت که در آن خاطره به‌عنوان یک فعالیت فرهنگی در نظر گرفته می‌شود که در قالب متون، تصاویر و حضور فیزیکی به نمایش درمی‌آید. پل کانرتن در کتاب جوامع چگونه به خاطر می‌آورند می‌نویسد، حافظه اجتماعی شامل حافظه و بدن‌ها است. ساخت حافظه اجتماعی در فعالیت‌های بدنی گروهی و فردی اتفاق می‌افتد. کانرتن می‌نویسد شواهد مستند، ازنظر وضعیت مانند وضعیت یک متن است، اما حافظه اجتماعی از طریق اعمال نمایشی جمعی تک‌تک افراد ایجاد و به چالش کشیده می‌شود. (۱۹۸۴: ۴) ثبت خاطرات فردی از رویدادهای جمعی در قالب اجرا، به خاطرات تماشاگران از وقایعی که ممکن است مشاهده کرده یا نکرده باشند، شکل می‌دهد. از حافظه برای شکل دادن تصاویر، ساخت موضوعات، استدلال، ایجاد گسست تاریخی و قرار دادن تماشاگر در تاریخ استفاده می‌شود. حافظه در مقام شهادت، در مقام اثبات ادله و در مقام مدارک درباره تجربه، رخدادها و تاریخ، در عملکردهای جسمانی، ابداعات متنی و نوآوری‌های تکنولوژیک نقش‌آفرینی می‌کند.

بااین‌وجود، حافظه دامنه‌ای تثبیت‌شده از داده‌های ذخیره‌شده به شکل متن و تصویر نیست. بلکه حافظه بیشتر از آنکه ثبت وقایع گذشته باشد دامنه‌ای تعاملی است که به‌واسطه روایت کردن خود تغییر می‌کند. تشبیه مغز به کشوی بایگانی نادرست است. دانشمندان مدت‌هاست این عقیده را که افراد دارای سیستم بازیابی اطلاعات قابل‌اطمینانی هستند به چالش کشیده‌اند. محققان دریافته‌اند که در ۷۵ درصد مواردی که بر اساس آزمایش DNA حکم به تبرئه داده می‌شود شاهدان عینی در یادآوری دچار خطا شده بودند. بر اساس گزارش نیویورک‌تایمز، در نوامبر ۲۰۱۱ دیوان عالی آمریکا برای نخستین بار پس از سه دهه شاهد جلسه‌ای بود که در آن اعتبار شهادت شاهد عینی مورد چالش قرار گرفت. موضوع پرونده موردنظر درباره مردی از ایالت نیوهمشر بود که به خاطر شهادت زنی که ادعا می‌کرد او را در تاریکی شب از دور دیده است به سرقت محکوم شده بود. احساسات شخص در زمان حادثه، فشارهای اجتماعی که یادآوری را دچار اختلال می‌کنند، و حتی جزئیاتی که ناخودآگاه بعدها اضافه می‌شوند ازجمله موارد بسیاری هستند که حافظه را دستخوش تغییر می‌کنند.

ویرایش خاطرات گذشته به‌گونه‌ای صورت می‌گیرد که فرد متوجه آنچه از یاد برده (و یا اضافه کرده است) نیست. در دادگاه، از شاهدان خواسته می‌شود که حقیقت را بگویند و نه چیزی جز آن. و آن‌ها هم واقعاً فکر می‌کنند حقیقت را بیان می‌کنند. اما تفاوتی ندارد داستان در دادگاه گفته شود یا بر سر میز شام، به‌هرحال مغز انسان مستعد این است که گاهی تفاوت بین خیال و فانتزی را محو کند. تصاویر اسکن مغزی نشان می‌دهد که مغز افراد در حین یادآوری چیزی که در واقعیت ندیده‌اند بسیار شبیه مغز کسانی است که خاطره‌ای واقعی را در ذهن مرور می‌کنند.

خاطره من از ترتیب اتودهای موجود در کاباره در تل‌آویو، همان‌طور که در مقدمه بازگو شد، در ابتدا چندان دقیق نبود. در پاسخ به ‌پیش‌نویس آن بخش از مقدمه، آتی سیترون مرا تصحیح کرد و نوشت: “ادعا نمی‌کنم که حافظه‌ام از تو بهتر است و اینکه کارگردان آن نمایش من بودم هم به کنار، اما باید بگویم ما از اجرای آن شب فیلم گرفتیم و من بخش‌هایی از آن را (ازجمله دو موردی که موضوع نوشته تو بود) هرسال در کلاس کاباره به دانشجویانم نشان می‌دهم. به همین دلیل به خود جرئت دادم که حرفت را اصلاح کنم. ” به گمانم آتی راست می‌گوید و حرف او بر حافظه من ارجح است چون او ویدیوی مستند شده در اختیار دارد. یکی از راه‌های رایجی که ما خاطراتمان را با آن شکل می‌دهیم استفاده از تلاقی حافظه، تجربه و تکنولوژی است. هرچند، تکنولوژی شفاف نیست و می‌تواند تجربه شخص را از چیزی که ضبط کرده کاملاً پاک کند. همچنین تکنولوژی را نمی‌توان ضبط بسیار دقیقی از تجربه دانست. خاطره من از کاباره مالامال از مرگ مادرم بود که پنج دقیقه بعد از اتمام اجرا رخ داد. ازنظر عاطفی این خاطره واقعی است، اما باید اعتراف کنم که غیردقیق هم هست. درنتیجه خاطره‌ام به نفع حافظه آتی و مشاهده چندباره‌اش و تحلیل ویدیوی ضبط‌شده، کنار می‌کشد. بااین‌حال در ذهن من وقایع همچنان به همان ترتیبی دیده می‌شوند که در خاطر سپرده‌ام. به همین ترتیب، جفرسون میز به یاد می‌آورد که چگونه از دیدن فیلم اجرای خود در من همسر خودم هستم شوکه شده بود چون بااینکه همیشه در طول اجرایش یک لباس یکسان می‌پوشید، تصور می‌کرد که هنگام اجرای شخصیت افسر اشتاسی، چرم سیاه پوشیده است. تخیل بازیگر باید واقعیتی را بسازد که قصد انتقال آن را به تماشاگر دارد فارغ از شرایط واقعی و فیزیکی اطراف. به‌طور هم‌زمان واقعیتی که بازیگر خلق می‌کند باید با دنیاهای خلق‌شده توسط نمایشنامه‌نویس، کارگردان و طراحان همزیستی کند. اگرچه ویدئوی اجرای میز حرکات ظاهری او را ضبط کرده بود ولی اجرای تخیلات او ثبت نشده بود، در حقیقت اجرای زنده میز به‌روشنی بر این تخیلات دلالت می‌کرد. حافظه ثبتی شکننده و درعین‌حال اقناعی از تجربه است.

ایده‌هایی که در پیش چشم ما بر روی صحنه‌های اختصاص داده شده به تئاتر واقعیت و نسخه‌های مربوط به تاریخش به نمایش درمی‌آیند همان‌قدر از حقایق ساخته شده‌اند که از خاطرات. در شکل‌دهی جوامع و زندگی اجتماعی و در ساخت هویت‌های ملی و جهانی، حافظه خواستار برانگیختن جدل در ذهن تک‌تک افراد است. حتی تئاتر ورباتیم هم خود وابسته به مصاحبه‌هایی است که به حافظه شرکت‌کنندگانش بستگی دارد، یادآوری گذشته باعث ایجاد توهم آشنایی با تاریخ و این باور می‌شود که تاریخ را می‌توان در درجه اول از طریق تجربه فردی روزمره شناخت. “حقیقت و نه چیزی جز آن” در جهان تئاتری که از مصاحبه‌ها و تفسیر اسناد ساخته شده است، چه معنی‌ای می‌تواند داشته باشد؟ مخصوصاً که یافته‌های علمی نشان می‌دهند در حافظه انسان خاطرات گذشته بدون آگاهی فرد دستخوش تحریف می‌شوند و اینکه ذهن به‌طور غیرقابل‌پیش‌بینی مستعد است که فرق میان خیال و واقعیت را محو کند. این فصل به این موضوع اختصاص دارد که چگونه نحوه اجرای خاطره، تجربه‌های انسانی را در قاب‌های زیبایی‌شناختی‌ای ضبط می‌کند که حقیقت را دست‌چین و فشرده می‌کنند، به‌نحوی‌که در ساخت حافظه تاریخی و اجتماعی نقش ایفا کنند. قاب‌بندی زیباشناسی که من از آن حرف می‌زنم بر خط گسل بین مدارک مستند و حافظه اجتماعی استوار است و گفتگوی بین آگاهی فردی و تاریخی را آشکار می‌کند. برای نشان دادن این موضوع مثالی می‌زنم از راه‌هایی که خاطره از فرد به تاریخ و از تاریخ به فرد منتقل می‌شود. بحث را با تجربه شخصی خودم از حادثه یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ یعنی حملات تروریستی به برج‌های تجارت جهانی شروع می‌کنم و آنچه را خود به چشم از پنجره و تراس آپارتمانم در گرینویچ ویلج نیویورک دیدم در کنار آنچه از تلویزیون گزارش شد قرار می‌دهم. سپس تحلیل تاریخ جهان- بخش یازده خواهد آمد. این اثر یک انیمیشن زنده است که اصابت هواپیما به برج‌ها در آن روز را شبیه‌سازی می‌کند. این اثر را هرمان هل، یکی از اعضای گروه هتل مدرن، ساخته که حمله را فقط از تلویزیون دیده است. در آخر درباره کمپ که این را هم اعضای گروه هتل مدرن ساخته‌اند بحث می‌کنم. کمپ درباره هولوکاست است و مشخصاً به وقایعی که در اردوگاه آشویتس بیرکناو رخ داده است می‌پردازد. این اثر ۵۰ سال پس‌ازآن رویدادها ساخته شده است. کمپ مبنای تجربی دو اثر اول را که من درباره آن‌ها بحث می‌کنم، ندارد و هیچ‌یک از اعضای گروه ادعا ندارند که اصل و نسبشان یهودی است یا تجربه خانوادگی از هولوکاست دارند. در این اثر هم از اجرای زنده و هم فیلم انیمیشن استفاده شده است و یک مثال از مرز بین تجربه زنده و واقعیت مجازی است که تئاتر واقعیت معاصر را شکل می‌دهد.

یازده سپتامبر

در هفته‌های بعد از حملات تروریستی یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱، بسیاری از دانشجویانم در دانشگاه نیویورک برای مدتی به خانه رفتند. ما-استادها و کادر [دانشگاه]-نمی‌دانستیم که آیا این وقفه درترم باعث انصراف برخی از دانشجویان می‌شود یا نه. اما چیزی که انتظار نداشتیم این بود: دانشجویانی که نیویورک را ترک کرده بودند به‌سرعت به شهر پر از دود و زخم‌خورده‌مان برگشتند، که آن را اعلامیه‌های دست‌نوشته درباره گمشدگان پوشانده بود و شایعات حملات بیشتر و ترس از بمب‌گذاری هرازگاهی باعث تخلیه مترو و ساختمان‌ها می‌شد. دانشجویان درباره تصمیم بازگشتشان، اغلب به این نکته اشاره می‌کردند که تحمل دیدن تصاویر خبری نُهِ یازده را درحالی‌که بیرون از شهر هستند، ندارند. تجربه آن‌ها از نُهِ یازده با آنچه بر صفحه تلویزیون می‌دیدند، کاملاً جدا بود. آن‌ها بازگشته بودند تا بتوانند به تجربه‌های خود و به دیگرانی که در این تجربه سهیم بودند، متصل بمانند.

در هنگام وقوع حملات من در خانه، در مرکز گرینویچ ویلج، پشت کامپیوترم کار می‌کردم. ابتدا صدای فریاد کارگرهای ساختمانی و سپس صدای یک انفجار مهیب را شنیدم. آدمی نیستم که فوراً به صحنه بلایا بشتابم. یک دقیقه پشت میز کامپیوترم ماندم و سپس پیش شوهرم که درحالی‌که تماشای تلویزیون بود، رفتم و گفتم: «فکر می‌کنم اتفاق خیلی بدی افتاده.»

 چند ثانیه بعد همسایه‌مان به خانه ما آمد و من و همسرم را به تراس خانه که چشم‌انداز خوبی به برج‌های تجارت جهانی داشت، برد. یکی از آن‌ها در آتش می‌سوخت. به نظر می‌رسید که تصادفاً هواپیمای کوچکی به برج برخورده کرده باشد. در آن لحظه نمی‌شد تصور کرد که هواپیمایی مسافربری در ساعت ۸:۴۶ صبح خود را به بالای برج تجارت جهانی کوبانده است. در ساختمان نیمه‌کاره مجاور (چیزی که در آینده تبدیل به ساختمان جدید اتحادیه دانشجویان نیویورک شد)، بر روی داربست‌ها و تیرآهن-ها کارگرهایی که فریاد آن‌ها را قبل‌تر شنیده بودم دست‌ها را بر سر گذاشته بودند. هواپیمای اول با ارتفاع بسیار کم و در طول خیابان لاگاردیا پرواز کرده بود.

تمام روز بین صفحه تلویزیون و نمایش زنده سوختن و سپس فروپاشی برج‌های تجارت جهانی که از تراس خانه‌مان دیده می‌شد درحرکت بودم. من به تلویزیون برای فهمیدن آنچه داشت رخ می‌داد نیاز داشتم و دیدن بی‌واسطه حادثه گویای آن بود که گزارش تلویزیون درباره یک رویداد واقعی است. تلویزیون تصدیق می‌کرد که آنچه می‌بینم واقعاً در حال رخ دادن است و درعین‌حال کل تجربه این حادثه را در قابی کوچک می‌گنجاند. روی صفحه تلویزیون حادثه باوجود وحشتناک بودن کوچک می‌نمود و گویی در نقطه‌ای دورافتاده رخ می‌داد. برج‌های شعله‌ور در تلویزیون، برج‌های شعله‌ور از دید تراس. ازاینجا به بعد تصاویر در حافظه‌ام آن‌قدر شفاف نیست. به یاد دارم وقتی در ساعت ۹: ۰۳ صبح دومین هواپیما هم برخورد کرد دیگر تحمل تماشا کردن از تراس را نداشتم اما همچنان می-توانستم در خانه بنشینم و برج‌ها را در قاب پنجره ببینم. قاب پنجره انگار تأییدکننده و دربردارنده این خوف بود. همان‌طور که من درون خانه بودم افرادی که در برج‌های دوقلو محصور بودند هم داخل بودند. مانند خیلی‌ها من هم نمی‌دانستم جریان چیست تا اینکه در ساعت۹:۳۷ پنتاگون هدف قرار گرفت.

چرخ زدن‌هایم بین پنجره، تلویزیون و بعضی‌اوقات هم به تراس تا چند روز ادامه داشت. فقط در موارد کاملاً ضروری خانه را ترک می‌کردم. وقتی پنتاگون مورد اصابت قرار گرفت دخترم را از مدرسه به خانه آوردم. در روزهای پس از حادثه او در یک موقعیت ثابت روزانه، روی زمین دراز می‌کشید و چانه‌اش را بالا می‌گرفت تا بتواند به گزارش مربوط به حملات که در تلویزیون بالای سرش پخش می‌شد، خیره شود. یک روز بی‌مقدمه گفت باید برویم چکمه مخصوص سگ بخریم چراکه سگ‌های نجاتی که در آوار به‌جامانده از برج‌ها تجسس می‌کردند پاهایشان سوخته بود. فکر کردم این کاری است که از دستمان برمی‌آید. صاحبان اولین پت شاپی که پیدا کردیم ایرانی بودند و به نظر ترسیده و مضطرب می‌آمدند. ما درخواست کردیم که تمام بوت‌های مخصوص سگ را بخریم. گفتند تمام بوت‌ها را به‌رایگان به سگ-های نجات بخشیده‌اند. ما درخواست چند بسته غذای سگ کردیم که پاسخ دادند تمام غذاهای سگ را هم به گروه نجات بخشیده‌اند. درراه همان‌طور که در هوای آلوده شهر راه می-رفتیم دخترم به این نکته اشاره کرد که هوایی که تنفس می‌کنیم حاوی ذرات بدن قربانیان است که اکنون جزئی از خاکستر معلق در هوای منهتن شده‌اند. سرانجام، مغازه‌ای یافتیم که از آن توانستیم جوراب‌های کلفت برای آتش‌نشان‌ها و سایر افراد نجات بخریم. داستان من تنها نمونه‌ای از میلیون-ها داستان است. نویسنده و بازیگر مارک وولف بعد از تئاتر بسیار موفقش به نام یک آمریکاییِ دیگر (۲۰۰۰) تئاتری مستند درباره نُهِ یازده به نام راهِ خانه ساخت اما به‌سرعت دریافت که مردم، حتی آن‌ها که حادثه را مستقیم تجربه نکرده بودند، روایت شخصی خود را ترجیح می‌دهند. به لطف رسانه‌ها هر کس چه تجربه‌اش زنده باشد و چه باواسطه، احساس می‌کند، خودش شخصاً آن لحظات و آن روز را تجربه کرده است.

تاریخ جهان بخش یازده

آن روز وقتی به برج‌های در حال سوختن می‌نگریستم، می‌پنداشتم شخص دیگری نمی‌تواند چیزی را که من در خیالم می‌بینم درک کند یا حتی برایش شناخته شده باشد. فکر می‌کردم وحشت مسکوت تصوراتم فقط برای من است؛ اما بعدتر در یوتیوب با فیلم عروسکی۴ دقیقه و ۳۰ ثانیه‌ای هتل مُدرن با نام تاریخ جهان- بخش یازده ساخته شده توسط هرمان هل یکی از اعضای گروه و با همراهی آهنگ قهرمانان[۱]، دیوید بویی[۲] مواجهه شدم. به نظر می‌رسید که هل چیزی را که من در آن روز شوم در تصوراتم دیده بودم در اینترنت آپلود کرده است

فیلم با یک نمای هوایی از فراز آسمان یک شهر که از جعبه‌های آبمیوه و قوطی‌های نوشابه ساخته شده است، شروع می‌شود و سپس دوربین در نمای بسته‌ای روی دماغه یک هواپیمای پاپیه ماشه‌ای[۳] که بالای ساختمان‌ها در حال پرواز است، فوکوس می‌کند. (تصویر پایین) در داخل هواپیما، آدم‌هایی از جنس عروسک‌های گلی-بیشتر آکسسوار گلی، چون هیچ بخشی از عروسک‌ها تکان نمی‌خورد-فریاد می‌زنند. با برخورد هواپیما، صحنه به زاویه دیدِ کسانی که در داخل برج‌های تجارت جهانی هستند تغییر جهت می‌دهد

در آنجا میزها، صندلی‌ها، آب‌سردکن‌ها و کاغذهای اداری وجود دارد. آدم‌های دست‌ساز با صورت‌های گلی کج‌وکوله و با حالتی منجمد، جیغ می‌زنند، می‌دوند و هم دیگر را می‌گیرند. عده دیگری در مقابل دیوار، فرو می‌افتند. آتش همه‌جا را فرامی‌گیرد. لشکری از کارمندان گلی بدورو به طبقه پایین می‌روند. مردی عروسکی از پنجره به بیرون می‌پَرد. همه تصاویر کلوزآپ‌هایی است از چیزی که اتفاق افتاده و یا به بیان دقیق‌تر کلوزآپ‌هایی است ازآنچه که هل تصور و بازسازی کرده از چیزی که می‌بایست اتفاق افتاده باشد. آن‌ها هم‌زمان هم واقعی‌اند و هم نه.

هل برای من نوشته است که تصمیم گرفته بود تصاویرش را خیلی ساده نگه دارد. جزئیات خیلی زیاد نیست، فقط نشانه‌هایی از وسایل اداری و یک هواپیمای مدل که آشکارا از کاغذ ساخته‌شده. پی برده بودم که همه ما تصاویر بی‌نقص هالیوودی را قبلاً در تلویزیون دیده‌ایم. مجبور نبودم دوباره همان کار را انجام دهم. (انگار می‌توانستم.) شما از تخیلات خود بهره می‌برید تا جزئیات را کامل کنید تا چیزی را که دیده‌اید، یا گمان می‌کنید که دیده‌اید و یا می‌خواهید ببینید در تصاویر خام منعکس کنید. اشاره از جزئیات قوی‌تر است. هر چه جزئیاتش کم‌تر باشد، واقعی‌تر به نظر خواهد رسید. نماها خیلی کوتاه‌اند؛ اغلب در هر نما ده فریم. عدسی دوربین را بالای مدل حرکت دادم تا حرکت‌ها را شبیه‌سازی کنم.»

تصاویر بی‌نقص هالیوودی؟ حقایق بیشتری در آن است که چشم‌ها آن را درنمی‌یابند. هل به محدودیت‌های یک سبک شناخته‌شده در زبان بصری اشاره می‌کند که در آن تصاویری که از واقعیت گرفته‌شده است [کیفیتشان] تقویت می‌شود، اصلاح رنگ می‌شوند، تمیز می‌شوند و برای یک بازنمایی بدون نقص آماده می‌شوند. تمرکزِ تجربه بصری ۹/۱۱ که به‌سرعت در رسانه تولید و بازتولید شد روی صحنه برج‌های در حال انفجار بود به‌ویژه لحظه‌ای که دقیقاً دومین هواپیما به ساختمان برخورد کرد. هفده‌دقیقه‌ای که بین اولین و دومین برخورد هواپیما سپری شد. به عکاسان حرفه‌ای فرصت داد تا خود را به صحنه حادثه برسانند. تقریباً همه عکس‌هایی که از انفجار برج در روزنامه‌ها و تلویزیون پخش می‌شد مربوط به دومین برخورد بود. تصویرهای رنگی با قاب‌بندی عالی که چیز زیادی از رنج، بو و صدا بازگو نمی‌کردند. چیزی که در آن تصاویر وجود نداشت و نمی‌توانست در همان روز اول نشان داده شود، تجربه تراژیک بیشتر افرادی بود که در زمان حملات در داخل برج‌ها بودند.

روش‌هایی که در آن تحولات تکنولوژی، بازنمایی را هدایت و تولید می‌کند که درنتیجه باعث خلق آگاهی جدیدی می‌شود، به ملاحظات اخلاقی نیاز دارد. عکاسی هوایی مثال خوبی از این است: [عکاسی هوایی] نوع جدیدی از اطلاعات نظامی را فراهم کرده است که میدان جنگ را به یک موضوع تماشایی در مقابل چشمی همه بین [ایزدی] تبدیل می‌کند. حال‌آنکه نوعی جدایی [انتزاع] از تجربه مستقیم شخص حاضر درصحنه را نیز مرسوم کرده است. (Bleeker 2011: 28) مائیک بلیکر[۴] در سرباز بازی در لبه تخیل[۵] اظهار داشت که تکنولوژی‌های جدید به ایجاد نوع جدیدی از تصاویر قهرمانانه کمک کرده‌اند تصاویری که جلال و عظمت جنگ مدرن را به نمایش می‌گذارند و آن را تمیز، متمدن و کارآمد جلوه می‌دهند. (۲۸۱) او برای رساندن منظورش از مقاله تجربه‌های جنگ مدرن و بحران بازنمایی[۶] نوشته بِرند هوپاف[۷] نقل‌قول می‌آورد:

[عکاسی هوایی] نه‌تنها بوها، صداها و محرک‌های مربوط به حواس را از بین می‌برد، بلکه از طریق تقلیل دادن فراوان جزئیات به طرح‌واره‌های محدود [تکرارشونده] درزمینه یک بافت سطحی، نظم را در یک فضای بی‌شکل طرح‌ریزی می‌کند. در عکس هوایی گرفته‌شده از یک ارتفاع مشخص، اجسام با حداقل اندازه معینی قابل روئیت‌اند. اجسام کوچک‌تر، به‌طور مشخص بدن‌های انسانی روی عکس نخواهد بود و حتی با ذره‌بین یا با بزرگنمایی شدید نمی‌تواند مرئی شود. ریخت‌شناسی منظره مخروبه که از هواپیما عکاسی شده، به یک نظم بصری از یک طرح‌واره انتزاعی تبدیل می‌شود. (۲۸۱)

در تاریخ جهان- بخش یازده زاویه دیدی که هل از برج‌های تجارت جهانی انتخاب کرده است. نمایش انحصاری صحنه انفجار و سوختن برج‌ها را به نفع بیان آن تجربه مشت بار و انسانی که در داخل هواپیماها و برج‌ها رخ‌داده بود پس می‌زند. قهرمانان هل باشکوه و مشهور نیستند آن‌ها سرخورده و آسیب‌پذیرند زیرا مرگ بر سر آن‌ها خراب می‌شود.

[۱] heroes

[۲] David Bowie

[۳] papier-mâché

[۴] Maaike Bleeker

[۵] Playing Soldiers at the Edge of Imagination

[۶] Experiences of Modern Warfare and the Crisis of Representation

[۷] Bernd Hüppauf