هیولا

به راهمان در دشتی خشک و سوخته ادامه دادیم که در آن می‌شود این پدیده را دید. زمینِ اطراف ریگی است، سنگلاخ و بایر. پیش‌تر که رفتیم، بوی مس و زغالی، که آتش‌فشان بازمی‌دمید، را تنفس و گرمای شدیدی را احساس کردیم؛ آخرِسر شعله‌ای را دنبال کردیم که به خاطر باران آرامی که آن لحظه می‌بارید، درخشنده‌تر زبانه می‌کشید؛ دهانه‌ی آتش‌فشان باید روی‌هم‌رفته سی یا چهل فوت باشد، و اگر زمین در این منطقه حفر شود، آتش‌های کوچکی زیر ابزاری که سطح زمین را شکافته است، افروخته خواهد شد…

ساد (ژولیت)

باشد که نامه‌ای فوری به آقای لونورمان، تاجر چوب، ارسال شود […] با این تقاضا که ایشان شخصاً بیایند، با یک گاری، برای بردنِ جسدم تا که منتقل شود […] به جنگلی در استانم، در مالمِزون […] همان‌جایی که آرزو دارم، بدون هیچ‌گونه مراسمی، در اولین بیشه‌ی پرپشتی که سمتِ راست جنگل مذبور یافت می‌شود، جای گیرد […] قبر من باید توسط مزرعه‌دارِ مالمزون در این بیشه حفر شود، زیرنظر آقای لونورمان که تا وقتی جسدم را در قبر مذکور نگذاشته‌اند، آن را رها نخواهد کرد […] وقتی‌که قبر پوشیده شد، در آن بلوط بکارید، تا این‌که، سر موعد، زمین اطرافِ قبر مذکور، رویشِ تازه‌ای بار آورد و بیشه به پرپشتی قبل شود، باشد که تمام آثارِ دفنم از چهره‌ی زمین ناپدید شود، همان‌طور که اطمینان دارم یاد و خاطرم از ذهن انسان‌ها محو خواهد شد.

وصیت مارکی دو ساد

در آثار ساد، انواع مختلفی از انتظار[۲] که اکنون[۳] را نابود می‌کنند، توسط فعالیت‌های ذهنی[۴] که بر طیف متفاوتی از فحشای «تجربی»[۵] حکم می‌رانند، بیان شده‌اند. شادی نه بر لذت، که بر میل به رها شدن ازآنچه میل را به بند می‌کشد مبتنی است؛ از چیزها برای این‌که [در اکنون] حاضرند لذت برده نمی‌شود، بلکه از انتظار برای این چیزها وقتی‌که غایب‌اند [لذت می‌بریم] – به‌عبارت‌دیگر باید از چیزها با نابودسازی حضور کنونی‌شان لذت برد – (قتل‌هایی که حینِ فحشا به وقوع می‌پیوندند) – یا اگر [چیزها در لذت دادن، ما را] ناکام بگذارند – و به نظر برسد که حضورشان را پس‌می‌زنند (از طریق مقاومت در برابر آنچه می‌خواهیم بر آنان روا داریم)، با آن‌ها چنان بدرفتار خواهد شد تا درآن‌واحد [هم] حاضر و [هم] نابود شوند (که برای مثال، در سادیسم اخلاقی[۶] با حرمت‌شکنی نسبت به خدا در غیابش بیان شده است). برای بعضی از شخصیت‌های [داستانیِ] ساد، انتظارِ ناکام[۷] به خیالی تحریک‌آمیز[۸] منجر می‌شود: ابژه ناکام نمی‌گذارد، بلکه طوری با آن رفتار می‌شود که گویی چنین کرده است. علاوه بر این، یکی از این شخصیت‌های بیش‌ازحد مطلوب و موردتوجه اقرار می‌کند که آرزو کردن چیزی، تنها ازآن‌رو که آن را داشته باشد، باعث شده لذتش هیچ‌گاه توسط ابژه‌هایی که اطراف او بوده‌اند برانگیخته نشود، [برعکس] «توسط آن ابژه‌هایی که [اطرافش] نبوده‌اند چنین شود». «آیا ممکن است جنایاتی، آن‌گونه که ما فهمیدیم و اینجا گفته شد، مرتکب شد؟ به سهم خودم اعتراف می‌کنم که قوه‌ی تخیلم همیشه از توانایی‌هایم پیشی گرفته است، در سرم همیشه، هزاران بار فزون‌تر از اعمالی که واقعاً مرتکب شده‌ام را تصور کرده‌ام، و همیشه آن طبیعتی را واخواست کرده‌ام که مرا مجهز به میلی کرده که از آن تخطی کنم، که همیشه از وسایلی[۹] حتی برای چنین کردن نیز محرومم کرده است.

اینجا باز، طبیعت[۱۰] به‌عنوان حضوری که انتظار را به هستی فرامی‌خواند تجربه می‌شود، اما حضوری که از انتظار پرخاشگرانه[۱۱] طفره می‌رود: وجدانِ سادی خود را با ابدیتِ خود رودررو می‌بیند، [ابدیتی] که انکارشده[۱۲] و دیگر نمی‌توان در جامه‌ی مبدلِ طبیعتِ فریب‌کار شناسایی‌اش کرد؛ از یک‌سو، از منظر کارکردهای ارگانیک فرد[۱۳]، طبیعت، پرخاشگریِ خود را تجربه می‌کند؛ از سوی دیگر، تا آنجا که به عملکرد قوه‌ی تخیل مربوط می‌شود، طبیعت گونه‌ای از لایتناهی[۱۴] را به دست می‌آورد؛ اما آنجا، به‌جای یافتن حالت[۱۵] ابدی‌اش و تجربه کردن خودش در مقام عضوی از وحدت جهان‌شمول[۱۶]، طبیعت-همان‌طور که در آیینه-تنها بازتاب لایتناهیِ امکان‌های متعدد و گوناگونی را تمیز می‌دهد که در دسترس فرد نیستند. واپسین تخطی طبیعت، دست برداشتن از یکّه بودن، و به‌جایش، پذیرفتن و به‌خود بستنِ هم‌زمان و فوری هر چیزی است که بتوان در طبیعت یافت: این به دست‌یابیِ [طبیعت] به یک شبه-ابدیت[۱۷]، یا دقیق‌تر، یک وجود زمانمند[۱۸]، یعنی همان ابدیت کاذبِ انحراف کثیرالشکل[۱۹]، می‌انجامد. با پس زدن نامیرایی روح، شخصیت‌های ساد، درعوض، خودشان را به‌عنوان کاندیدهای هیولاوشی‌ای تمام‌کمال پیش می‌نهند، و بدین ترتیب، وقتی انتظارشان به شکلی پارادوکسیکال آن‌ها را در وضعیت[۲۰] تصاحب همه‌ی امکان‌های رشد بالقوه[۲۱] قرار می‌دهد، تشریح زمانمند[۲۲] خودشان را تکذیب می‌کنند، [و این تکذیب را] به‌وسیله‌ی قدرت منع‌ناشده‌شان[۲۳] بروز می‌دهند. تخیل اروتیکی، که هم‌زمان به با شکل‌گیری فرد، رشد می‌کند، گاهی اوقات با یک انحراف و اوقات دیگر با غریزه‌ی تولیدمثل ارتباط برقرار می‌کند، [و تخیل اروتیکی] که لحظات انزوا یا انتظار یک فرد را برمی‌گزیند-لحظاتی که جهان و مردم غایب‌اند-تا بر خود[۲۴] بتازد، این‌گونه، اقدام ناخودآگاهانه به جبران و بازیابیِ هر چیز ممکنی که، توسط بازداری‌ای که توسط وجدانِ خود اعمال‌شده، ناممکن گشته است، مطابقت دارد-صورت‌بندی‌ای که رشد آلتِرایگو را فعال کرده است-و [تخیل اروتیکی] که به چرخیدن به‌سوی رفتار پرخاشگرانه و آسیب زدن به واقعیت بیرونی[۲۵]، با هدف بازپس‌گیری شرافت[۲۶] یا تمامیت[۲۷] فرد، می‌انجامد. این‌گونه، ازآن‌رو که فرد در وضعیت دائمیِ انتظار زندگی می‌کند، تخیل باید یک قدم دیگر بردارد تا از ابژه‌ای که در انتظار آن است بگریزد، تا به حالت نازمان‌مندی بازگردد که داشتن و تصاحب همه‌ی چیزهای ممکن، امکان تجربه‌ی خسران را حذف می‌کرد. ساد، از طریق دهان شخصیت‌هایش، اعتراف کرد که: «من وحشت‌ها را اختراع کردم، و آن‌ها را با تأمل و دقت بسیار روی کاغذ آوردم: با منش و روشی که هیچ‌چیز را کنار نگذارم، با این‌که ممکن است گزاف و گران بودن فسق‌وفجورهای طرح‌ریزی‌شده‌ام اثبات شده باشد، من در دم و بی‌درنگ پی‌شان را گرفتم». به‌راستی ساد، همان زندانی منزوی، محروم از تمامی وسایل کنش، مؤثراً به‌اندازه‌ی قهرمانِ قدر قدرتی که رؤیایش را دیده بود، قدرت داشت: قدرت منع‌ناشده‌ای که هیچ مقاومتی نمی‌شناسد، که هیچ مانعی، چه بیرون و چه درون خود، نمی‌شناسد، [قدرت منع‌ناشده‌ای] که تنها برون‌ریزیِ نادیدنی[۲۸] خود را می‌فهمد. «در دم و بی‌درنگ پی‌شان را گرفتم.» چنین شتابی، بااین‌حال، واقعاً نمی‌تواند از پسِ ازپادرآوردنِ جنبشِ «این‌گونه از بی‌ثباتی، تازیانه‌ی روح و هرآن چه بسیار مهلک است، به انسانیت غم‌انگیزمان وابسته است»، برآید. بنابراین روح، مشتاق رهایی، طعمه‌ی امیدِ ستیزه‌جو است؛ [روح مشتاق رهایی] امید می‌ورزد که با امتناع از حضور ابژه، از تجربه‌ی دردناک خسران بگریزد، درحالی‌که دقیقاً در همان لحظه، از برای میل به دیدن ابژه‌ی باز ادغام‌شده و ازهم‌پاشیده‌شده در گذرگاهِ زمان نابودگر، در اکنون، حاضر است بمیرد.[۲۹]


[۱]

[۲] anticipation

[۳] the present حال حاضر/

[۴] mental operations

[۵] “experimental” debauchery

[۶] moral Sadism

[۷] disappointed anticipation

[۸] erogenous fiction

[۹] means

[۱۰] Nature

[۱۱] aggressive anticipation

[۱۲] disowned

[۱۳] individual’s organic functions

[۱۴] the infinite

[۱۵] condition

[۱۶] universal unity/یا وحدت کلی

[۱۷] pseudo-eternity یا ابدیت کاذب/

[۱۸] temporal existence

[۱۹] polymorphous perversity

[۲۰] state

[۲۱] potential development

[۲۲] temporal elaboration

[۲۳] uninhibited power

[۲۴] the self

[۲۵] external reality

[۲۶] integrity

[۲۷] wholeness

[۲۸] unseeing discharge

[۲۹] این نوشته از این کتاب انتخاب شده است:

The Sacred Conspiracy. The Internal Papers of the Secret Society of Acéphale and Lectures to the College of Sociology