۲۰ تیر ۱۳۹۰
محمدعلی سپانلو شاعر بلندآوازه، مترجم، آنتالوژیست و پژوهشگر ادبی ۷۱ ساله ازجمله چهرههای تکرارناپذیر ادبیات ماست. گذشته از اهمیت او در حیطه شعر و ادبیات، سپانلو همچنین بهتمامی واجد آن شرایطی است که بر سازنده یک چهره عمومی یا در لفظ انگلیسی “”public figure است. به این معنی که نماینده یک دوران، جریان یا خرده طبقه اجتماعی میتواند باشد. سپانلو در عرصه عمومی معرف هنرمندان روشنفکری است دهه چهل که طبقه متوسط ازآنپس کوشیده آنان را بازتولید کند و البته اغلب درمانده است؛ یعنی محصول اعلا و طرفه طبقه متوسط ایرانی و نتیجه انطباق نادر مجموعهای از عوامل که پیداست سخت جور میشوند. اگر خیرخواهی و منفعتطلبی جمعی عاقلانهای در اداره امور جاری جامعه لحاظ شود تعریف سپانلو در جایگاه حقیقیاش (درستتر دست برداشتن از لجاجتی تنگنظرانه و کودکانه با آن) میتوانست مولد منافع فراوانی برای بخش بزرگی از جامعه باشد. تلقی بدبینانه رسمی نسبت به روشنفکران عملاً تودههای مردم را از شناخت و تأثیرپذیری از لایه خلاق و پیشرو طبقه متوسط محروم کرده است.
تبلیغات عظیمی در کار است که روشنفکران را بهعنوان منزوی، متکبر، ناراست، دسیسهگر و بدبین بنمایاند. رسانههای فراگیر مثل تلویزیون و روزنامههای دولتی بر اساس همین تلقی از روشنفکران؛ مراجع فرهنگی که در هر اجتماع پتانسیل بیشترین تأثیرگذاری را بر تودهها دارند بینصیباند و به درودیوار میزنند تا جایگزینهای قلابی مشابه اصل پیدا کنند. میتوان گفت جامعه ایرانی هرچه کمتر سپانلو را شناخته ضرر کرده. اگر فرض کنیم مردم به همان اندازه طبیعی امکان برخورد و شناختن او (و هنرمندان روشنفکر دیگر) را داشتند یعنی مثلاً اگر چهرههای برجسته فرهنگی مستقل فارغ از آنکه چگونه میاندیشند در رادیو و تلویزیون حضور داشتند یا در جشنوارهها و جایزههای فرهنگی و ادبی آنوقت برخی سو تفاهمهای تاریخی که نتیجه جز سلب اعتماد و ایجاد گسست بین طبقات مختلف اجتماعی نداشته برطرف میشد. سپانلو را معرف خوبی برای این گروه میدانم چون بهتنهایی میتواند آن تصویر کاریکاتوری روشنفکر را بشکند و تصویر واقعگرایانه را جا گزین کند. سپانلو یکجا قطب مخالف تمام آن صفاتی است که توده مردم را از روشنفکر جماعت میترساند و میتاراند. محمدعلی سپانلو خود را تافته جدا بافته از جامعه نمیداند، نه ساکن برج عاج است و نه گریزان از معاشرت مردم. برعکس حیات ادبی و آفرینشش را مشروط به زندگی در ایران دانسته، با همه مشکلات ممیزی و اختلافسلیقه و نگاه، بدبینی و اتهام زنی اینجاوآنجا کنار آمده و تاب آورده. سالها در خانهای زیبا (نه اعیانی) در محلهای در مرکز شهر تهران زندگی کرده است، نامهایی بزرگ به این خانه رفتوآمد داشتهاند و دارند. برخلاف آن تصویری که از روشنفکرها پرداختهاند سپانلو نه منزوی است، نه مأیوس و نه کمکار. در تمام این سالها شعر سروده، تن به ابتذال و آسانگیری نداده، با جدیت و کنجکاوی یک جوان تازه به راه آمده خوانده است، مثل یک ویراستار حرفهای حتی یک نمونهخوان روی جز کتابهایش، از فونت تیتر گرفته تا جای پانویس نظر داده، کارکرده است، آفریده است، نقد کرده است، مهمان داشته، گفتوگو و معاشرت و خوشگذرانی و محبت دوستان. اروپاییمآب است اما نه هویت باخته. بیشتر از مدعیان، شعر کهن فارسی و نثرش را میشناسد و دربارهاش نوشته و جمعآوری و تصحیح کرده. نهفقط فرهنگ رسمی که شیفتهوار فرهنگ تهرانی و گویش خیابانی و شعر ضربی را میشناسد، تهرانی را میشناسد و به خاطر دارد که فقط شهر محافل سطح بالا و اشراف و روشنفکرها نیست، پاییندستیها و جنوب شهریها و له شدهها را به اسم و از نزدیک دیده. روزگار او در خیال و اوهام نمیگذرد به زمانه و جهان بیتفاوت نیست. بسیار زودتر از دیگران و مثل هر روشنفکر مسئول و آگاهی در هرجای جهان به وحشیگری و تجاوز صهیونیسم به مردم فلسطین در شعرش نفرت ورزیده، پسازآن جنگ و اتفاقات دیگر. سپانلو شلخته و آشفتهحال نیست، اتفاقاً خوشسیما و خوشلباس است، باسلیقهای تربیتشده و حساس.
پس محمدعلی سپانلو تمام و کمال آنکسی است که میتواند بهعنوان نماینده جریان هنرمندان روشنفکر ایرانی به جامعه معرفی شود. نه آنکه انحرافات و لغزشها را فراموش کنیم و قهرمان سازی کنیم. مهارت روشنفکر در اندیشهورزی، ارتقای ناخودآگاه و وجدان جامعه است. شمایل سپانلو میتواند گسست بیاعتمادی و ناآشنایی توده مردم با روشنفکران مستقل را ترمیم کند. عبدالعلی عظیمی که با سپانلو سالهاست حشرونشر و رفتوآمد داشت، در شعر زیبایی او را «خون بیدارباش شعر» میخواند. در این ترکیبی سه کلمهای آن کلمه میانی به نظر من بیشتر از هرچیز آن مرد سالخورده زیبا را توصیف میکند.