سگهای وارداتی
نه نمی تواند، مسئله، مسئله احساس است، توضیح فایده ای ندارد. احساس یا وجود دارد یا وجود ندارد.
نه نمی تواند، مسئله، مسئله احساس است، توضیح فایده ای ندارد. احساس یا وجود دارد یا وجود ندارد.
موریل اسپارک، ترجمه بهار احمدیفرد؛ نقل جزئیات بیشتر درباره عمه مکگرگور فایدهای به حالمان ندارد، به ما چه که بدانیم سرکار علیه در لباس آبی ملوانی چگونه به نظر میرسید یا چشم، دماغ و دهانش چطور بین رگهای صورت شکسته و پیر و ظریفش پخش شده بودند. همانطور که سلوین…
هاوارد فیلیپس لاوکرفت، ترجمه محمدهادی فروزش نیا؛ وقتی گَردِ زمان بر تنِ جهان نشست و حیرت از اذهان آدمیان رخت بربست؛ وقتی شهرهای خاکستری، برجهای بلند و شوم و کریه خود را زیر آسمانهایی دودآلود برافراشتند، برجهایی که در سایهسارشان کسی را توان اندیشیدن به خورشید یا مرغزارهای گلگونِ بهاری…
زیدی اسمیت، ترجمه ناصر فرزین فر؛ زن خطاب به دخترش اعلام کرد: «من مایلم با همه حیوانات روابط حسنه داشته باشم.» نشسته بودند توی ساحل ماسهای در سوپوت و نگاهشان به دریای سرد بود. پسر بزرگتر رفته بود سراغ دستگاههای بازیهای ویدئویی. دوقلوها توی آب بودند. دختر داد زد: «ولی…
آن که کت سبز بر تن دارد تعریف میکند، آن یکی که پیراهن آبی پوشیده است گوش میدهد. آیا گوش میدهد؟ مشخص نیست. من در سمت دیگر میز قرار دارم و در سوی دیگر میز دو نفر دیگر نشستهاند. مرد سبزپوش بیوقفه تعریف میکند. هم مینوشد، هم تعریف میکند.…
رمانی کوتاه است که، بنا به سنت داستانهای جنایی، عضوی از مجموعه رمانهای با قهرمان ثابت است: ستوان عرب زاده، ستوان آگاهی تهران، که پیشتر هم در رمان دست بد هم ظاهر شده بود. در این رمان، همساز با عنوانش، با چندین سطح روایی متمایز روبهروییم: اپیگرافها (پیشانینوشتها) که به…
والتر بنیامین، ترجمه حسام حسین زاده؛روزی عاشقی که رهاشده بود به این فکر افتاد که زندگیاش را دقیقاً در همانجایی پایان دهد که بیش از همه از آن لذت برده بود، و بنابراین، نزدیک رستوران، خود را از [بالای] صخره به درون درّه پرت کرد. این عاشقِ مبتکر، مقلّدانی یافت…
سعید صیرفی زاده در سال ۱۳۴۷ از پدری ایرانی به نام محمود صیرفی زاده و مادری آمریکایی به نام مارتا هریس در بروکلین نیویورک به دنیا آمد.داستان های کوتاه، مقالات و اشعار صیرفی زاده در روزنامه ها و مجلاتی هم چون نیویورکر، پاریس ریویو، نیویورک تایمز، گرانتا و مک سوئینیز…
لازاروس، لئونید آندرییف، ترجمه محمدهادی فروزشنیا؛ در انجیل یوحنا میخوانیم که عیسی مردهای به نام لازاروس (عازر یا ایلعازر) اهل بتانی (بیت عنیا) را به خواست خواهرانش ماری و مارتا بار دیگر زنده گرداند و لازاروس بهفرمان عیسی با کفن از قبر خارج شد. این داستان شرح خیالی وقایع پس…
۱۲ اردیبهشتِ ۱۳۹۰ [۲ ماهِ مِهِ ۲۰۱۲] گوتنبرگِ سوئد پیش از پُست کردن آن دفترچه جلدقرمز برایِ صاحبِ اصلیاش، بااجازه او، از تمامِ صفحههایِ آن فتوکُپی گرفتم. دفترچه از آن دفترچههایِ جلدمُقواییِ قدیمی بود که در دهه سی رایج بوده؛ در اندازههایِ مختلف. قطعِ وزیریشان را در اواخرِ آن دهه…
جونو دیاز، ترجمه معین فرخی؛عمراً دلتان نمیخواهد بشنوید اوضاع با مگدا چطور پیش رفت. انگار پنج تا قطار به هم کوبیدند. نامهی کاساندرا را پرت کرد طرفم ـ نخورد بهم، رفت زیر ولوو ـ بعد نشست لبهی پیادهرو و شروع کرد به ننهمنغریبمبازی. خدایا، جیغ میزدها. جیغ. دوستهای پسرم میگویند…
انگشتها نوشته یگانه خویی ؛ شعر منثور، روایت جزئینگرانه برداشتها، ایدهها و فکرها، تأملات نظری و ….؛ پارههای کتاب «انگشتها» را نمیتوانیم در قالبهای نوشتاری متداول جا دهیم. پیوستگی این پارههای مستقل و متنوع اما در جای دیگری است…
راستش درست نمیدانم وقتی انسان خود را تسلیم تخیلات زادهی ذهن خود میکند، حقایق را جور دیگری میبیند؛ یا این حقیقت است که در این مواقع چهرهی پنهانی خود را آشکار میکند. تا پیش از این فکر میکردم شکوفهی زهرآگین این تخیلات در گوشههای نمناک و تاریک ِخانههای بزرگ و…
خسرو دوامی (۱۳۳۶ تهران) از سال ۱۳۶۱ ساکن لسآنجلس است. داستانها، ترجمهها و مقالات متعددی از خسرو دوامی در نشریههای داخل و خارج از ایران منتشر شده است. دوامی مدتی جنگ ادبی «کتاب نیما» را منتشر میکرد. مجموعه قصه «هتل مارکوپولو» برنده جایزه مهرگان ادب شد. مجموعه داستان کوتاه «پرسه»…
داستان «سکوت» اولین داستان لئانید آندرییف است که از روسی به فارسی ترجمه میشود. پیشازاین، داستان «لازاروس» از همین نویسنده را در بخش داستان پروژه پوئتیکا منتشر کردیم. در عنوان داستان لازاروس نام نویسنده لئونید درجشده است. خانم آرزو آشتیجو مترجم زبان روسی، در مورد ضبط صحیح نام این نویسنده…
رادی دویل، ترجمه پگاه جهاندار؛ «تو کِی «کشتار» را دیدی؟» «ندیدم.» «به نظر میآمد دیدی.» «آره، خب، ندیدم. ولی اینجور که همه میگویند درخشان است.» سام از آنوقت «کشتار» را تماشا کرد، فصل یک و دو و سه؛ و واقعاً هم درخشان بود. «پُل» را هم دید؛ و «عشق/نفرت» را،…