اگر حیوان ریلکه ترکیب غریبی از کیف و اضطراب و ماخولیاست، حیوانی با نگاه زخم‌خورده و چشمانی افسرده، ببرِ شاملو سربه‌سر کیفی حاکمانه است. حیوان زیست‌سیاسی و حیوان حاکم. به‌راستی میان حاکم و حیوان چه نسبتی می‌تواند باشد؟ حیوان و حاکم هر دو نسبتی غریب با قانون دارند، یکی در زبرِ قانون ایستاده و دیگری زیر آن. زیروزبر قانون، حیوان و حاکم. حاکمی که بیرون قانون ایستاده، مکملِ خود را در حیوانی زیست‌سیاسی می‌یابد که نه قانون، بل مکملِ وقیح قانون، با ندای اضطراب‌آلود و گناه‌آلودش هماره خطابش می‌کند. به تصویر کشیدن حاکم در هیئت حیوان سنتی دیرپاست، از لویاتانِ هابز و حاکم ـ حیوان هزارچهره‌ی ماکیاولی در شهریار گرفته تا ترسیم حاکم در هیئت شیر و گرگ و روباه و سگ نگهبان و دولت ددخوی اشمیت که برای حفظ دوستانش، دشمنانش را یک‌به‌یک می‌درد. به این دسته باید ببرِ شاملو را نیز اضافه کرد. هرچند ارسطو به ما گوشزد کرده که تنها حیوان و خدا می‌توانند غیرسیاسی باشند، گویا پرسش سیاست بی‌بروبرگرد به مسئله‌ی حیوان پیوند می‌خورد. انسان و سوژه‌ی سیاسیِ مدنظر شاملو را نه در انسان والایی که در شعرهایش بسیار یافته می‌شود، بل در همان حیوانی باید جست که بند نافش او را راست به حاکم پیوند می‌زند. سیاسی شدن، تحول سیاسی را پشت سر گذاشتن، معنایی ندارد جز بریدن این بند نافِ پیونددهنده. سیاست گسسته شدن از کیف حاکم است. ستمدیدگان حیواناتی رهایی یافته‌اند که مانند خرگوش کلیله‌ودمنه به یمن زیرکی خویش از خواب تاریخ برمی‌خیزند، از خوابی که تاریخ بر ای‌شان تدارک دیده است. حیوان سیاسی در جستجوی «منظومه‌ی بیداری» است.