غروب بر فراز ساسکس: تأملات درون اتومبیل جستاری از ویرجینیا وولف | ترجمه سپیده امامی

غروب بر فراز ساسکس: تأملات درون اتومبیل

«غروب بر فراز ساسکس: تأملات در اتومبیل» جستار کوتاهی است از ویرجینیا وولف که در آن مرز میان روایت داستانی و مقاله توصیفی محو شده است. موقعیت ساده است. عصر یک روز، راوی سوار بر اتومبیل از ساسکس، ناحیه‌ای تاریخی در جنوب شرقی انگلستان عبور می‌کند. ویرجینیا وولف از این موقعیت ساده، قطعه خیال‌انگیزی در باب تأثیر فن‌آوری در تغییر ادراک و تجربه زیباشناختی انسان می‌سازد. فن‌آوری در اینجا اتومبیل است. وولف درباره راه رفتن در شهر نیز نوشته بود اما در اینجا سوار بر مرکبی مکانیکی و تندرو است که شیوه مشاهده را متحول می‌کند. این تأملات مدرنیستی به‌جایی می‌انجامد که راوی، تصویری شاعرانه از آینده را تخیل کند.

... »

شخصیت ویرانگر

شخصیت ویرانگر هماره سرخوشانه مشغول کار است. طبیعت است ک شتاب حرکت او را، لااقل غیرمستقیم، تعیین می‌کند، زیرا او باید جلوی طبیعت را بگیرد. در غیر این صورت، طبیعت خود ویرانی را بر عهده خواهد گرفت.

... »

سترونی خیال یا گریز از نوشتن تاریخ جبران

هادی آقاجانزاده، پژوهشگر مطالعات فرهنگی که در این گفت‌وگو حضور دارد، معتقد است آرای فوکو در دوره‌ای پای به ایران گذاشت که غلبه با مطالعات متن‌محوری بود که عمدتاً به مسئلهٔ بازنمایی توجه نشان می‌دادند. به همین دلیل آن‌ها بر فوکویی تأکید داشتند که فوکوی دیرینه‌شناس بود. نویسندگان «نامیدن تعلیق» در این فضا نفس کشیده‌اند، با چنین خوانش‌هایی از فوکو درافتاده‌اند و به جنگ نظام دانشی رفته‌اند که امکان کنشگری‌های خلاقانه را منتفی کرده است. بااین‌حال، یکی از نقدهایی که به ایشان وارد است اشاره نکردن به خطری است که در کمین پ‍پژوهشگران علاقه‌مند به این پروژه نشسته: یکی گرفتن استعاره‌های فوکو با تفسیرهای او. هم‌ارز دانستن این دو عرصه را بر تاریخ‌نگاری انتقادی تنگ خواهد کرد و آن را به سمت تطبیق مصالح کار (داده‌ها و …) با نظریه‌ها و روش‌های تحقیقاتی از پیش‌تعیین‌شده سوق خواهد داد.

... »

مانیفست مشکلات فرمی و محتوایی در سینمای انقلابی

سینمای انقلابی باید به دنبال زیبایی باشد نه به عنوان هدف، بلکه به عنوان وسیله‌.

این گزاره حاکی از ارتباط متقابلِ دیالکتیکی بین زیبایی و اهداف سینماست که برای تولید اثری مؤثر باید به‌طور صحیح هماهنگ و تنظیم شوند. اگر این رابطه متقابل از میان برود، ما در نهایت به رساله‌ای دست خواهیم یافت که ممکن است در ادعایش کامل باشد، اما نموداری‌ست که در شکل و فرم خود، خام و ناپخته است. فقدان یک شکل خلاقانه منسجم کارآیی آن را کاهش می‌دهد، پویایی ایدئولوژیک محتوا را از بین می‌برد و صرفاً آنچه روی سطح است (امور سطحی و پیش پا افتاده) را برای ما مشخص می‌کند، بدون اینکه چیزی از ذات، بشریت و عشق به ما بدهد: مقولاتی که فقط می‌توانند از وسیله‌ای حساس و پذیرا نشأت گیرند که قادر به پرده برداشتن از حقیقت باشد.

... »
The Prehistory of the Modern Imagination Reflections on ’The Indian Style’ in Persian Poetry Mohsen Maleki

پیش‌تاریخ تخیل مدرن

درسبک هندی با بوطیقای غیاب روبرو می‌شویم: هر نوع حضور متعالی، هر نوع معنای متعالی عرفانی ازدست‌رفته است؛ شعر هندی عرصۀ انتشار دائمی غیاب است، غیابی که انگار مانند حلقه‌های گرداب بی‌محابا می‌گردد و ما را از تصویری به تصویری دیگر، از معمایی به معمایی دیگر، از سطری به سطری دیگر و از دالی به دال دیگر پرتاب می‌کند، بی‌آنکه بتوان رد حضوری عرفانی را در آن جست تا بتوان در آن پناه گرفت، بی‌آنکه بتوان در این انتشار دائمی معنا جای پای سفتی در تمامیت شعر یافت. شاید بتوان گفت این ماشین مکانیکی تولید غیاب بر مدرن بودن سبک هندی صحه می‌گذارد.

... »

سکوت برانگیزنده؛ بازآفرینی «زنانگی ابدی»

همچون صحنه گرتشنِ فاوستِ گوته، «تونکا»ی روبرت موزیل هم داستان مردی است که ازنظر اجتماعی، اقتصادی، فکری و جنسی بر معشوق خود سلطه دارد. بااین‌حال، در داستان موزیل، رمز و راز حل‌نشده بارداری تونکا، به شکلی سمبلیک، تمامی طرق پیشین نظارت مرد بر زن را ناکام می‌گذارد. پس مرد بی‌نام داستان، حالا در نقش راوی این اثر سعی دارد تا با استفاده از تعبیرهای کلیشه‌ای و آشنایی که مردان سنتاً «زنانگی ابدی/جاویدان/سرمدی» را تعریف می‌کنند، مجدداً قدرت خود را بر تونکا اعمال کند: او یا باکره معصوم است، یا فاحشه مطرود یا تجسم طبیعت. به‌بیان‌دیگر، ایدئولوژی‌ای که به‌طور سمبلیک در پی‌رنگ داستان شکست می‌خورد، درکنش روایت کردن بازآفرینی می‌شود و به مرد اجازه می‌دهد تا برای داستانی که منجر به مرگ تونکا و فرزندش می‌شود، جشن پایان بگیرد.

... »

ساعدی الهامبخش بود

یوسف انصاری: گفت‌وگویی که می‌خوانید اواخر دهه هشتاد در منزل آقای بهروز دولت‌آبادی ضبط شده است. این گفت‌وگو با چند گفت‌وگوی دیگر قرار بود در کتاب: گوهرمراد، مطالعه‌ای در آثار و شخصیت غلامحسین ساعدی، منتشر شود که سانسور این اجازه را نداد. بهروز دولت‌آبادی از دوستان نزدیک ساعدی، بهرنگی و دهقانی بود. گفت‌وگوی زیر به بهانه ساعدی است ولی بیش از آن تصویری از نسل نویسندگان دهه چهل تبریز و ایران ارائه می‌دهد که آرمان‌های بزرگی در سر داشتند. بعد از سال‌ها تصمیم گرفتم دستی به سروروی این گفت‌وگو بکشم و منتشرش کنم. در گفت‌وگوهایی که برای کتاب گوهرمراد ضبط می‌کردم کمتر خودم حرف زده‌ام و اجازه داده‌ام گفت‌وگوشونده هر چه در حافظه دارد بیان کند. امیدوارم خواننده امروز با خواندن این مصاحبه تصویر تازه‌تری از جریان نویسندگی و روشنفکری این مملکت به دست بیاورد. مخصوصاً این روزها که دیگر کمتر نویسندگانی از جنس ساعدی و صمد بهرنگی می‌توان یافت و با این‌که فاصله زندگی و مرگ آن‌ها کمتر از نیم قرن با ماست اما آثارشان هنوز هم با ما معاصر است.

... »

ما یتیمان یا لالایی‌هایی برای کمونیسم

حرام‌زادگان و یتیمان و کودکان سرراهی، این مخلوقان غریب که گاه فرزندان طبیعت نامیده می‌شوند، زائدۀ ادبیات‌اند، زائده‌ای که هیچ نویسنده‌ای را توان خلاصی از شر آن نیست. از شکسپیر گرفته تا هنری فیلدینگ و دیکنز و کمی بعدتر جی. کی. رولینگ و البته صادق چوبک، تخیل بزرگان همواره جویای آن بوده که این دشنامان پست آفرینش را زیر عدسی خود قرار دهد؛ هم از این روست که حرام‌زادگان، کودکان بی‌سروپا و ولگرد، یتیمان، نیمه‌یتیمان، کودکان بی‌سرپرست، بچه‌های سرراهی، فرزندان نامشروع، کودکان اشتباهی و فرزندخواندگان تیره‌بخت و در یک کلام بی‌پدرانِ اجتماع، تاریخ ادبیات را به میدان ترکتازی خود بدل ساخته‌اند، میدانی که اینان چون جانورانی غریب آن را درمی‌نوردند و در نظارگان و تماشاییان احساس شرم و گناه توأم با جاذبه برمی‌انگیزند. کار حرام‌زادگان و سرراهی‌ها بیخ می‌گیرد و از این نیز پیش‌تر می‌رود؛ اسطوره نیز جولان‌گاه بی‌بدیل این عجایب‌المخلوقات است. مگر نه آن‌که اودیپ نیز خود کودکی سرراهی است؟ مگر نه آن‌که این کودکان شوم را بر سبدی می‌نهادند و دهان سبد را با قیر می‌بستند و بر آب‌ها رها می‌کردند یا بر صخره‌ای در کوهستان می‌گذاشتند تا قوت لایموت دیوان و ددان شوند؟ فریدون چه بود جز کودکی سر راهی که در کوهستان پرورش یافت؟ و نه عجب اگر دمخور حیوانی، گاوی، شد؛ مگر موسی و سارگون جز این بودند، کودکانی رهاگشته بر آب («و چون طفل نمو کرد وی را نزد دختر فرعون بردند و او را پسر شد و وی را موسا نام نهاد زیرا گفت او را از آب کشیدم» (عهد عتیق، سفر خروج))؟ و نه عجب اگر یهودا، این نفرینی ابدی، نیز در اسطوره‌های مسیحی در جعبه‌ای به دریا سپرده می‌شود. حرام‌زادگان و سرراهی‌ها در مرزی راه می‌روند که حد فاصل طبیعت و پولیس را می‌سازد، آنان نه به حد کافی طبیعی‌اند و نه به حد کافی به اجتماع انسانی تعلق دارند؛ آنان همیشه چیزی بیش و کم از انسان و حیوان‌اند. و همین است که چهرۀ آنان را این چنین نجیب و تابناک و گاه خوفناک می‌سازد. آنان را می‌توان «زخم اجتماع» نامید، زخمی که تمایز ساده و صریح طبیعت و اجتماع را آشفته می‌سازد و در بطن خود، به امید مسیحایی اجتماعی «دیگر» خوراک می‌دهد. از سر کنجکاوی یا جنون، انگشت اشارۀ خویش را دراز می‌کنیم و بر این زخم می‌نهیم و گوش تیز می‌کنیم تا مگر این زخم خود زبان بگشاید و از تبار نفرینی خویش سخن گوید. حرام‌زاده شیطانی است که وعدۀ ملکوت مسیحایی را می‌دهد.

... »
جیغ طبیعت: حیوان در گرده گاه تاریخ

جیغ طبیعت: حیوان در گرده‌گاه تاریخ

اگر حیوان ریلکه ترکیب غریبی از کیف و اضطراب و ماخولیاست، حیوانی با نگاه زخم‌خورده و چشمانی افسرده، ببرِ شاملو سربه‌سر کیفی حاکمانه است. حیوان زیست‌سیاسی و حیوان حاکم. به‌راستی میان حاکم و حیوان چه نسبتی می‌تواند باشد؟ حیوان و حاکم هر دو نسبتی غریب با قانون دارند، یکی در زبرِ قانون ایستاده و دیگری زیر آن. زیروزبر قانون، حیوان و حاکم. حاکمی که بیرون قانون ایستاده، مکملِ خود را در حیوانی زیست‌سیاسی می‌یابد که نه قانون، بل مکملِ وقیح قانون، با ندای اضطراب‌آلود و گناه‌آلودش هماره خطابش می‌کند. به تصویر کشیدن حاکم در هیئت حیوان سنتی دیرپاست، از لویاتانِ هابز و حاکم ـ حیوان هزارچهره‌ی ماکیاولی در شهریار گرفته تا ترسیم حاکم در هیئت شیر و گرگ و روباه و سگ نگهبان و دولت ددخوی اشمیت که برای حفظ دوستانش، دشمنانش را یک‌به‌یک می‌درد. به این دسته باید ببرِ شاملو را نیز اضافه کرد. هرچند ارسطو به ما گوشزد کرده که تنها حیوان و خدا می‌توانند غیرسیاسی باشند، گویا پرسش سیاست بی‌بروبرگرد به مسئله‌ی حیوان پیوند می‌خورد. انسان و سوژه‌ی سیاسیِ مدنظر شاملو را نه در انسان والایی که در شعرهایش بسیار یافته می‌شود، بل در همان حیوانی باید جست که بند نافش او را راست به حاکم پیوند می‌زند. سیاسی شدن، تحول سیاسی را پشت سر گذاشتن، معنایی ندارد جز بریدن این بند نافِ پیونددهنده. سیاست گسسته شدن از کیف حاکم است. ستمدیدگان حیواناتی رهایی یافته‌اند که مانند خرگوش کلیله‌ودمنه به یمن زیرکی خویش از خواب تاریخ برمی‌خیزند، از خوابی که تاریخ بر ای‌شان تدارک دیده است. حیوان سیاسی در جستجوی «منظومه‌ی بیداری» است.

... »
گفت‌وگوی کشیش و مرد محتضر

گفت‌وگوی کشیش و مرد محتضر

اعترافِ دمِ‌مرگ (deathbed confession)، که جایی بین «exomologesis» و «exagoreusis» قرار می‌گیرد، نه نمایشی تمام‌کمال است، چراکه مخاطبی جز کشیش و اطرافیان محتضر ندارد، و نه تفتیش عقاید است، چراکه اندیشه‌های کسی که تا لحظاتی دیگر می‌میرد و از پولیس خارج می‌شود فاقد ارزش نظارتی است؛ ازاین‌رو محتضر درجایی استثنایی می‌ایستد: مرز قانون یا دم مرگ. او تا لحظاتی دیگر می‌میرد و اندیشه‌هایش با او به گور خواهند رفت و از ویژگی خطرناکشان، که همان مسری بودن باشد ساقط و فاقد علامت سیاسی خواهند شد؛ اما محتضر «دمِ» مرگ است و با این‌که مردنش حتمی است اما هنوز در پولیس و در قانون است و به همین خاطر است که می‌تواند قانون را تفتیش کند و به چالش بکشد.

... »
No more posts to show