رابطه بین انسان و خدا با رابطه بین خدیو[۱] و بنده، در شرایط اجتماعی تطابق دارد. طغیان خدیو علیه خدا، رابطه باستانی بین ارباب و برده را باز برقرار می‌کند و به شورش برده علیه ارباب منجر می‌شود. مرگ خدا که خواست ارباب بود، الگویی برای کشته شدن ارباب توسط برده عرضه می‌کند. بااین‌حال، ارباب تنها می‌تواند خدا را در رؤیاهایش بکشد: رؤیاهایی که خودِ خدا برایش فرستاده؛ او فقط می‌تواند با تحریک برده علیه خویش، خدا را تشویق به شرکت در تنها یک مبارزه کند[۲]؛ و برده، که بدین ترتیب تحریک‌شده، مست از آزادی، بدل‌شده به یک خدا، لحظه‌ای شادمان می‌شود، ناتوان از شک بردن به این‌که او تنها وسیله‌ای برای اراده‌ی الهی بوده است.

خداوند هم زندگی ابدی و هم مرگ را ارزانی می‌کند. در حضور خدا، خدیو در قبال مرگ و زندگی برده‌اش تصمیم می‌گیرد. آن لحظه که او اشتیاق غصب وظایف و کارکردهای مشیت الهی را در سر بپروراند، و آرزو کند و خویش را قانع کند که خدا کلاً یا دیگر وجود ندارد، مسئولیت جنایتش در حضور خدا را می‌پذیرد. بنابراین او موقعیت باستانی ارباب و برده را باز تأسیس می‌کند، ولی زیر نگاه خیره خداوند، با این امید که نگاهش خاموش‌شده باشد. بنده، که اکنون بار دیگر برده است، این را باور دارد که، [این واقعیت را که] امتیازات ارباب است که به او این اجازه را داده که جنایت را با مصونیت از مجازات به انجام برساند را درک می‌کند. ولی وقتی برده طغیانگر اربابش را محاکمه می‌کند، فوراً به وسیله‌ای جانبی در شورش علیه خدا بدل می‌شود، و به همین خاطر انجام جنایت را به خود می‌بندد _ و از همین رو مدعی بسط و گسترش امتیازاتش، که همان امتیازات خدیو باشد، می‌شود. اقداماتی که علیه ارباب به کار می‌بندد، هدفی جز جامه عمل پوشاندن به این امتیازات، تنها به نفع خودش، که همان کشتن اربابش باشد، ندارد. عدالت بردگان تنها می‌تواند عمل اشتراکیِ شرارت فردی باشد. در شوریدن علیه شرارت، برده تنها با شرارت است که می‌تواند پاسخ بگوید، و آن‌هنگام که آشکارا گناهِ رؤیای مرگ خدا را می‌پذیرد، ارباب غرق در رنج و تحقیرش، برای جنایاتی که علیه شخصِ برده‌اش، در برابر خدا، مرتکب شده، کفاره می‌دهد. بعد از به‌زیرکشیدن اربابش، برده مغرورانه، اگر نه به خدا، که حداقل به نظم وجودیِ هم‌سانی متوسل می‌شود، تا بلکه بتواند از سود طغیانش در آرامش لذت ببرد. زین‌پس، هرچه که او انجام می‌دهد، مُهرِ قتلِ [ارباب] را بر خود خواهد داشت. او هیچ‌وقت رستگاری و بخشایش به‌دست نخواهد آورد؛ او تنها لحظه‌های امان را به‌دست می‌آورد، لحظه‌هایی که با اکراه تمام توسط سرنوشت، که برای نابودی او و کار و اثرش بی‌تاب است، داده شده‌اند؛ طولی نخواهد کشید که او از طریق و با استفاده از تلاش‌هایش، به بازتأسیس شکل‌های متفاوت زندگی اربابش فرومی‌افتد: برده، برده‌داری را باز می‌آفریند، ولی جایی که خدیو هیچ بغضی در قبال بنده‌اش حس نمی‌کرد، برده که برده‌داری را بازتأسیس کرده تا مقامش به‌عنوان غاصب را حفظ کند، احساس نمی‌کند که توان کافی برای استیلا بر آنانی را دارد، که هر لحظه، او را یاد خاستگاه‌هایش و شکنندگی موقعیتش می‌اندازند.[۳]

[۱][۱]. کلوسوفسکی در این یادداشت طیفی از قدرت‌مداری را متصور می‌شود که این‌گونه است: the God، the Master، the Lord، the Servant و the Slave و به ترتیب خدا، ارباب، خدیو، بنده و برده ترجمه‌شده‌اند.

[۲]. یعنی او تنها یک‌بار فرصت مبارزه با خدا را پیدا خواهد کرد.

[۳]. این یادداشت که به تاریخ ژوئیه ۱۹۷۳ نگاشته شده از این کتاب انتخاب‌شده است:

The Sacred Conspiracy. The Internal Papers of the Secret Society of Acéphale and Lectures to the College of Sociology