در سال ۱۹۷۰، فوکو در نامهای به پییر کلوسوفسکی مینویسد، «بدون تو، پییر، ما چارهای جز توقف در برابر دیواری که یکبار و برای همیشه توسط ساد علامت خورده نمیداشتیم، دیواری که هیچکس تابهحال از آن عبور نکرده_دیواری که هیچکس به آن نزدیک هم نشده است». طبیعت دیواری که توسط ساد علامت خورده چیست؟ آثار کلوسوفسکی چگونه عبور از این دیوار را ممکن کرده است؟ برای پاسخ دادن به این سؤالات میخواهم نسبت آثار فوکو با ساد را وارسی کنم.
رابطهٔ فوکو با ساد در اوایل دوره آکادمیک او بهعنوان دانشجویی در اِکول نرمال سوپریور[۱] آغاز شد. بیوگرافینویس فوکو، اِریبون[۲]، تا آنجا پیش میرود که میگوید او دانشجویانی که ساد نخوانده بودند را کوچک میشمرد. اولین سلسله از سخنرانیهای عمومی او در حالی ارائه شد که در سال ۱۹۵۵ در سوئد و درباره «مفهوم عشق در ادبیات فرانسه از مارکی دو ساد تا ژان ژنه» بود. ساد برای درک فوکو از ناعقل[۳] در تاریخ جنون (۱۹۶۱) در کنار گویا[۴]، نیچه و آرتو کتاب را کامل میکرد. فوکو در «پیشگفتاری بر تخطیگری»[۵] (۱۹۶۳) بحث میکند که ساد دال سکسوالیته مدرن است، و در نظم چیزها (۱۹۶۶) مدعی هومولوژی و همسانی بین درسهای آناتومی تطبیقی[۶] کوویه[۷] و آثار ساد میشود:
دیگر زندگی را از کشتن، طبیعت را از شر، یا امیال را از پادطبیعت[۸] نمیتوان جدا کرد، ساد [این را] در قرن هجدهمی اعلام کرد که آب زبانش را کشید تا خشک شود، و عصر مدرنی را خطاب قرار داد که مدتها در تلاش بود تا صدایش را خفه کند. امیدوارم این جسارت موجه باشد (برای چه کسی؟)، اما ۱۲۰ روز [در سدوم] روی دیگر حیرتآور و مخملیِ درسهای آناتومی تطبیقی است. بههرحال، در تقویم انسانشناسانه ما، آنها همسن و هممقاماند.
بهنظر میآید در هرکدام از این درگیریهای آغازین با ساد، صدای فائق صدای بلانشو است، که تحلیل او از ساد در سال ۱۹۴۷ منتشر شد. چیزی که در هر مورد زیر سؤال است، حاکمیتی[۹] است که بلانشو در کار ساد از آن پرده برداشت.
میخواهم این را مطرح کنم که فوکو هیچگاه از تز بلانشو درباره ساد دست نکشید. چیزی که از آن دست شست، بااینحال، آن ایده بود که حاکمیتِ [در کارِ] ساد حدومرز گفتمان مدرن شامل قدرت، سکسوالیته و خشونت را بازنمایی میکند. فوکو در جلد اول تاریخ سکسوالیته (۱۹۷۶) برای اولین بار مطرح میکند که گفتمان ساد در رابطه با سکسوالیته «پیشنگری» ای[۱۰] را بازنمایی و نمایندگی میکند. «بااینحال، برای درک مقوله امر جنسی[۱۱] از منظر قانون، مرگ، نَسَب و حاکمیت_ارجاعها به ساد و باتای هرچه میخواهد باشد و هرکس به هرگونه که تأثیر «برانداز»[۱۲]شان را بسنجد_تحلیلی نهایی لازم است، «پیش-نگری»[۱۳]ای تاریخی».
سادِ بلانشو
مقاله بلانشو درباره ساد، او را بهعنوان فیلسوفِ حاکمیت معرفی میکند. این حاکمیت اینگونه تعریف شده است، «قدرت متعالی نفی[۱۴]، قدرتی که بههیچعنوان متکی بر ابژههایی که تخریب میکند نیست، همان قدرتی که برای اینکه ابژهها را نابود کند، حتی وجود قبلیشان را پیشفرض نمیگیرد، چراکه، پیشتر از قبل و بدون استثنا، همان دَم که نابودشان میکند، بهمثابه هیچ در نظرشان گرفته است». حاکمیت برای اینکه حاکم[۱۵] باشد، هیچچیز نباید توان درافتادن با آن را داشته باشد. بنابراین، فردِ[۱۶] حاکمِ ساد قدرتش را روی انسانیت، خدا و طبیعت خالی میکند. در هر مورد، این ابژهها حدگذاریِ[۱۷] ممکنی را بر قدرت فرد حاکم بازنمایی میکنند و هرپرده یکییکی نابود میشوند.
دیگر مردمان، بهوسیله خودِ اگزیستانسشان، حدگذاریای را بر قدرتِ فرد بازنمایی میکنند. برای ساد، دیگر مردمان [وجودِ] جامعه را ضروری میسازند، جامعهای که خصلتاً قربانی شدنِ حاکمیتِ [هر] شخص را میطلبد. در این نقطه ساد چیز متفاوتی نسبت به باقی پیمانکاران اجتماعی نمیگوید. برای بهرهمندشدن از منافع جامعه، شخص باید حاکمیتش را قربانی کند. خاصّه اینکه شخص باید از قدرت اجراگر[۱۸] خویش صرفنظر کند، این همان قدرتی است که هدفش بازآرایی شخصی است. این قدرت در قبال امنیت به دولت اعطا میشود. برای ساد، این حدگذاریِ غیرقابلقبولی بر قدرت شخص است و بهسختی مغایر قوانین طبیعت است. بااینحال، اینجا تفاوت بین ساد و باقی پیمانکاران اجتماعی در این مدعا نهفته نیست که قوانین دولت، قوانین طبیعت را نقض میکنند. بلکه، تفاوت در این است که آیا این [نقض] ارجح و خواستنی است؟ برای پیمانکار، امنیت تأمینشده توسط دولت بر خسران قدرت میچربد. اما برای ساد این بده بستان قابلقبولی نیست، و فرد سادی به دنبال اثباتکردن قوانین طبیعت در بیاعتناییِ بارزِ قوانین دولت خواهد بود. آنچنانکه در ادامه خواهیم دید [این است که] اثبات قوانین طبیعت، درنهایت، کشمکشی در اندیشه ساد میآفریند که تنها با چیرگی بر طبیعت حلوفصل خواهد شد.
نفی انسانیت میتواند دو صورت به خود بگیرد. یا میتواند مرگ فردی را تا غیرالنهایه طول بدهد، یا که میتواند افراد متعددی را به کشتن دهد. معضل فرد سادی این است که طولدادن مرگ یک فرد تا زمانی نامعلوم، به خود آن فرد متکی است. اینگونه است که کلِرویل[۱۹] به سَن-فُن[۲۰] میگوید، «بر کشتن شخصی در درازمدت تمرکز نکن، که غیرممکن است، بهجایش کل دستهای از دیگر اشخاص را به قتل برسان، که کاملاً عملی است».
در این نقطه، میتوانیم جاذبه فلسفی ساد برای فوکو را دریابیم. در جستوجوی روابط امکانپذیری که شخصی ممکن است با دیگری داشته باشد، ساد دیالکتیک خودآگاهی[۲۱] هگل را بازتولید و پروبلماتیزه میکند. اولین مرحله خودآگاهی، همانطور که در پدیدارشناسیِ [روح] میبینیم، میل است، [مرحلهای] که در آن خودآگاهی بهدنبال این است که هرآنچه خودش نیست را نابود کند. حدومرزهای میل در شرح هگل به وجود میآیند، چراکه در نابودسازی هرآنچه خودآگاهی نیست، خودآگاهی بهعنوان خودآگاهی بازشناخته نمیشود. برای هگل، نتیجه این حدگذاری در تنازع برای بازشناسیای که در آن دو خودآگاهی یکدیگر را مجبور به بازشناسی استقلالِ[۲۲] خود میکنند، چیرگی[۲۳] است. این تنازع برای هگل قطعی و مسجل است، نه در خود-بازشناسیِ دوطرفه[۲۴]، بلکه در رابطه اربابی[۲۵] و بندگی[۲۶]، که در آن تنها ارباب است که بهعنوان مستقل بازشناخته میشود. نابرابری بین ارباب و برده، آنگونه که مشهور است، نمیتواند بر پایه این برقرار باشد که هر یک بر دیگری متکی باشد. ساد بهجای بازتولید رابطه دیالکتیکی بین جناحهای نابرابر، امکان مصالحه بین ارباب و برده را حذف میکند. همانطور که بالا نقل شد، قربانیان در داستانهای ساد، از قبل و جلوتر از مرگ حتمیشان [بهمثابه] هیچ فرض شدهاند.
این شرح از حاکمیت، دیالکتیک حاکمیت هگل را بهطور کامل عقیم میگذارد. برای ساد حاکمیت نباید در رابطه با دیگریِ، هرچند، نابرابر تعریف شود. بلکه، حاکمیت تنها بر «قدرت متعالی نفیِ» شخص متکی است. در ساد، فرد حاکم در رابطهاش با فردی جزئی[۲۷] تعریف نمیشود. [چراکه] این وابستگیای[۲۸] دوطرفه را بین آن دو میآفریند. فرد حاکم با قدرتش بر همهکس و همهچیز بهطورکلی[۲۹] تعریف میشود. اینگونه است که پیشرفت هگل از میل به بازشناسی، به اربابی و بندگی، نهتنها متوقف، که معکوس میشود. راهحل برای وابستگی دوطرفه ارباب و برده برای ساد، نه چیرگی بر آگاهی ناشاد، که بازگشت به میلی نامحدود و نابودگر است.
حذف خدا از جهان ساد، خطوط مشابهی را دنبال میکند. خدا برای ساد چوبدستیای است که تمام قراردادهای غیرطبیعی جامعه بر آن تکیه میکنند. در نابودسازی انسانیت، ساد ضرورتاً خدا را نیز از بین میبرد.[۳۰] چیزی که برای فوکو درباره ساد جالبتر است، رابطه او با طبیعت است. نابودسازی انسانیت و خدا بر خوانش مشخصی از طبیعت اتکا دارند. قوانین که دین و جامعه به آن نیاز دارند، در تقابل با طبیعتاند و بنابراین ضرورتاً دروغیناند. ساد مستمراً بحث میکند که جنایت، بدون درنظرگرفتن حالت و شکلش، بیشتر با طبیعت همراستا است و اینگونه رابطه مناسب بین مردم را برمیسازد. بااینحال، این درک از طبیعت کشمکشی در کار ساد میآفریند. تا آنجا که لذتِ فرد حاکم به تخطیگری گرهخورده باشد، امکان [انجامِ] جنایت باید باقی بماند. هرچند که اگر جنایت بیش از این با طبیعت همساز شود، ناممکن میگردد. اگر تمام امیال طبیعیاند، پس جنایت واقعی، جز آنهایی که مسلم [فرض میشوند]، وجود ندارد. ناممکن است که از قوانین طبیعت تخطی کرد. همهچیز ضرورتاً در تطابق با آن عمل میکند.[۳۱] علاوهبراین، اگر پروتاگونیستهای ساد در تطابق با طبیعت عمل میکنند، پس حاکمیتشان زیر سؤال است. چگونه کسی میتواند حاکم باشد درحالیکه از قوانین طبیعت اطاعت میکند، بدون توجه به اینکه این قوانین ممکن است قوانین مذهب و جامعه را زیر پا بگذارد؟ اینگونه است که، فرد حاکم برای برقراری حاکمیتش میبایست قدرت متعالی نفی را بهسمت خود طبیعت بچرخاند.
راهحل ساد برای رهایی از این بنبست، اثبات حاکمیت فرد و هیچبودگی طبیعت است. طبیعت باید نابود شود، همانطور که انسانیت و خدا نیز چنین شدند. ژولیت میگوید، «چه احمق بودم من؛ پیش از اینکه از هم جدا شویم، هنوز درگیر مفهومخاص طبیعت بودم، ولی نظامهای جدیدی که از آنموقع فراگرفتهام، مرا از او جدا کرده است». فرد حاکم ساد، حتی برفراز و بالاتر از طبیعت میایستد. هرکسی میتواند آزادانه، همدست یا در مقابل طبیعت مرتکب جنایت شود. [اما] چیزی که سرآمد و مهم باقی میماند، حاکمیت پروتاگونیستهای ساد است.
برداشت فوکو از بلانشو
مفهوم فرد حاکم در شرح مفصل بلانشو از ساد، نقش مهمی در کار فوکو بازی میکند. برای مثال در پایان تاریخ جنون، فوکو به مقاله بلانشو درباره ساد اشاره و شرحی بر ساد ارائه میکند که قویاً شبیه به آن است. فوکو اضافه میکند که مرحله نخست در رشد پروتاگونیستهای ساد، آزادی مطلق عمل شخص است آن هنگام که شخصِ مقابلِ [او] مطابق با طبیعت عمل کند. بااینحال، این تنها «نخستین فاز تفکر ساد» است. فاز دوم «اِعمال آزاد حاکمیت بر و علیه طبیعت» است. برای فوکو، ساد بازنمایانگر حدومرز گفتمان عقل است. او آستانهای فراسوی آن چیزی است که عقل نمیتواند از آن گذار کند و همچنان معقول باقی بماند. فوکو مینویسد:
جنون مجردِ میل که همچنان برای هگل، چنانکه برای فلاسفه قرن هجدهم، انسان را در جهان طبیعیای که فوراً در جهان اجتماعی پی گرفته میشود غوطهور میسازد، در نظر ساد فقط انسان را به خلأیی که بر طبیعت، در غیاب کامل گروه[۳۲] و اجتماع[۳۳]، مسلط میشود تبعید میکند، به ناوجودی[۳۴] از رضایتمندی[۳۵] که بیپایان تکرار میشود. اینگونه است که شب جنون بیحدومرز است؛ چیزی که قرار بود طبیعتِ خشونتبار انسان باشد، چیزی نبود جز عدمتناهی ناطبیعت[۳۶].
هنگامیکه فوکو راهی را نشان میدهد که میل فرد حاکم در مقابل وسوسه گردننهادن به اجتماع مقاومت میکند و بر حدومرز چیرگی دیالکتیکی علامت میزند، شبح هگل آشکار میشود. ضدیت ساد و هگل کمابیش همان قولی است که اغلب از فوکو آورده میشود، که دراینباره است که در آخر، ساد درحالیکه تکرار فلسفه هگل بوده است.[۳۷] فوکو پیشنهاد میکند که حدومرز عقلِ علامتخورده توسط ساد، «امکان تعالی عقل در خشونت، و امکان بازیابی تجربه تراژیک ورای وعدههای [توخالیِ] دیالکتیک» را میگشاید.
چیزی که برای فوکو در خوانش بلانشو از ساد در مخاطره است، مفهوم حاکمیت نیست. فوکو هیچگاه از درک بنیادین ساد دست نشست. چیزی که فوکو رهایش کرد، دامنه و میزانی است که ساد میتواند بهمثابه حدومرز گفتمان عقلانی درک شود. با اینکه آشکار است که ساد عقیمشدن دیالکتیک هگل را بازنمایی میکند، راهی وجود دارد تا این حاکمیت، بهجای اینکه حدومرز گفتمان قرن هجدهم باشد، عضوی از آن باقی بماند. فرد حاکم ساد، اتمیسم فردیت را پیشفرض میگیرد. پروتاگونیستهای ساد بهعنوان ارباب و ضامن هویت خودشان به روی صحنه میآیند. هر فرد حاکمی منبع و انگیزه پسِپشتِ میل خویش است. «قدرت متعالی نفی» ای که هرکدام از آنها اِعمال میکنند، کنترلشده و برساخته همان فرد است. فوکو افشای این پیشانگاری و طُرُقی که میتوان بهوسیلهشان از آن احتراز کرد را در کار کلوسوفسکی میجوید، و عجیب است که، نه در کار کلوسوفسکی در باب ساد.
کلوسوفسکی: اندازهگیری دیوار ساد
آثاری از کلوسوفسکی که فوکو در آنها وسایلی برای دور زدن دیوار ساد را میجوید، ارز زنده[۳۸] و نیچه و حلقه شرور[۳۹] است. در مقابل، خوانش کلوسوفسکی از نیچه بسیار تحتتأثیر مطالعات تاریخی دلوز، خصوصاً درباره نیچه و اسپینوزا است. کتاب کلوسوفسکی در باب نیچه درواقع به دلوز تقدیم شده است. چیزی که در مفصلبندی دلوز از اسپینوزا و نیچه و شیوه بیان کلوسوفسکی از نیچه رایج است را میتوان «پیشافردی»[۴۰] خواند. هر فرد، بهجای بودن بهمثابه کلیتِ خودبنیانگذار[۴۱]، درواقع به مثابه محل تقاطع نیروهای رقیب گونهگون برساخته شده است. از همینرو کلوسوفسکی درباره نیچه مینویسد:
نیچه به نمایندگی از «بهداشتی»[۴۲] از بدن سخن نمیگفت که توسط عقل بنا شده. او به نمایندگی از وضعیتهای جسمانی بهمثابه اطلاعاتی مؤثق و اصیل، که آگاهی برای اینکه فرد شود باید آنها را فراخواند، سخن میگفت. این نظرگاه بیشابیش از فهم «روانشناسانه» نابِ زندگی فراروی خواهد کرد. بدن محصول شانس[۴۳] است؛ [بدن] چیزی جز مکانی برای مواجهه انگیزههای[۴۴] فردیشده نیست تا چنین میانگاهی[۴۵] را تولید کنند که زندگی انسانی را برمیسازد، انگیزههایی که تنها آرزویی که دارند فردیتزدایی خودشان است. چیزی که از این همنشینی شانسیِ انگیزهها زاده میشود، فقط بیثباتی موقعیت و فردی که برمیسازند نیست، که اصلی برجسته و فریبنده فعالیت فکری است که بهتدریج از خواب بیدار میشود.
انگیزههای متعددی که تصادفاً یک بدن را بنا میکنند، باید توسط آگاهی نرمالیزه و همگن شوند تا زندگی انسانی را برسازند. کلوسوفسکی ادامه میدهد:
بهنظر میآید آگاهی، مستمراً، بین خواب-و-بیداری[۴۶] و بیخوابی[۴۷] نوسان میکند، و چیزی که آن را وضعیت بیداری میخوانیم، تنها قیاسی بین آن دو، [بین] بازتاب متقابلشان، مثل بازی آینههاست. اما هیچ آینهای بدون جیوه نیست، و جیوه است که بستر «عقل» را شکل میدهد.
بهجای اینکه عقل تنها داراییِ فرد خودبنیانگذار باشد، محصول بازی انگیزههایی است که عقل مرتباً تلاش میکند کنترلشان کند. این کنترلکردن منجر به سرگردانیای درباره علت و معلول میشود. کلوسوفسکی مینویسد:
بدن تا آنجا که توسط آگاهی دریافت شده، خود را از انگیزههایی که در آن جاری است جدا میکند، [انگیزههایی] که تصادفاً کنار هم جمع آمدهاند تا بدن را با مَنشی به همان اندازه تصادفی حفظ کنند. اندامی که این انگیزهها، در بالاترین شدت بدن، باعث رشدش شدهاند، این تابآوریِ تصادفی و بااینحال آشکار را برای حفاظت از خودش ضروری میداند. چنین است که فعالیت «فکری» اش[۴۸] فقط آن نیروهایی را انتخاب میکند که از این فعالیت حراست کنند، یا ترجیحاً آن نیروهایی را که با آن وفق دارند. و بدن تنها واکنشهای غیرارادیای را به خود میگیرد که اجازه میدهند تا خودش را برای این فعالیت فکری نگاه دارد، درست مثل فعالیت فکری که بدن را بهعنوان محصول خودش میپندارد.
اینجا تشابهات میان شرح کلوسوفسکی از نیچه و کار فوکو در بهقولمعروف «دوره انضباط»[۴۹] آشکار بهنظر میرسد. برای مثال در مراقبت و تنبیه، فوکو بحث میکند که روابط مختلفِ [تشکلیافته] بر اساس قدرت، انواع مختلفی از سوبژکتیویته را تولید میکنند. بنابراین، آن نوع سوبژکتیویتهای که در رابطهای تحت سلطه رجلی اشرافی تولیدشده تفاوت بسیار دارد با آن سوبژکتیویتهای که زیر نظر قدرتهای انضباطی جامعه صنعتی تولیدشده است. از همینرو، درحالیکه فوکوِ مراقبت و تنبیه و فوکوِ نظم چیزها میتوانند توافق کنند که «انسان اختراعی متأخر است»، تنها آن فوکویی که فهم کلوسوفسکی از بدنها بهمثابه مکان انگیزههای تصادفی را پذیرفته است میتواند راهی را که در آن هر سوبژکتیویته دلبخواهی میتواند تولید شود را شرح دهد.
بگذارید به حدومرزی که تفکر ساد وضع کرده برگردیم و راهی را که تفسیر کلوسوفسکی به فوکو این اجازه را میدهد که آن را دور بزند را بازسنجی کنیم. هزینه طلسمی که ساد برای فوکو، برای تبدیل نشدن به هگل فراهم میکند، زیاد است. فوکو تنها با بنیانگذاشتن[۵۰] فرد حاکم و نابودگر است که میتواند دیالکتیک هگل را متوقف کند. ازآنجاکه فرد حاکم و نابودگر حدومرز دیالکتیک را علامتگذاری میکند، فوکو نمیتواند خاستگاه چنین فردی را توضیح دهد. فرد حاکم بهسادگی بهمثابه خودبنیانگذار و همسان-با-خود[۵۱] ظاهر میشود، [بهمثابه] منبع قدرت نفیِ از آن خویش. کلوسوفسکی، بااینحال، تاریخی برای فرد حاکم فراهم میکند، تاریخی نه در باب رشد فرد، که [در باب] برساختن فرد از کثرت انگیزههای ناهمگن. حالاست که فوکو میتواند بهجای پذیرش اولویت و برتری فرد، تولید افراد بهعنوان نتیجه پیکربندی جزئی انگیزهها را شرح دهد.
شرح کلوسوفسکی، فوکو را قادر میسازد تا به فراسوی ساد برود، اما آیا هنوز به او این امکان را میدهد که از چنگال هگل بگریزد؟ بهنظر میآید که چنین کند. ساد، دیالکتیک هگل را با ایجاد خِفتی وانگر[۵۲] در دیالکتیک میل از پا میاندازد. هگل و ساد، هردو، آگاهی را بهعنوان نقطه آغاز پیشفرض میگیرند.[۵۳] کلوسوفسکی، فوکو را قادر میسازد تا پیشفرض آگاهی را دور بزند، و اینگونه از آغاز شدن دیالکتیک هگل جلوگیری کند. بهعلاوه، مکان تصادفی انگیزههایی که فرد را برمیسازند، دیالکتیکی یا غایتشناسانه رفتار نمیکند، و اینگونه هیچ امکانی برای تجدید[۵۴] دیالکتیک در سطحی دیگر وجود ندارد. ازاینرو، رادیکالبودنِ فرد حاکم ساد، حدومرز گفتمانِ متوجهِ آگاهی را آشکار میسازد، اما تا آنجایی که ساد مدیون آگاهی است، پیشنگریای را بازنمایی میکند که امکان دور زدنش را کلوسوفسکی به فوکو میدهد.
[۱] École normale supérieure
[۲] Eribon
[۳] unreason
[۴] Goya
[۵] A Preface to Transgression
[۶] Lecons d’anatomie comparée
[۷] Cuvier
[۸] anti-nature
[۹] the sovereignty
[۱۰] retrovision دیدگاه معطوف به گذشته/
[۱۱] the sexual
[۱۲] subversive
[۱۳] retro-vision
[۱۴] transcendent power of negation
[۱۵] sovereign
[۱۶] individual
[۱۷] limitation
[۱۸] executive power
[۱۹] Clairwill
[۲۰] Saint-Fond
[۲۱] dialectic of self-consciousness
[۲۲] independence
[۲۳] overcome
[۲۴] mutual self-recognition
[۲۵] lordship
[۲۶] bondage
[۲۷] particular
[۲۸] dependence
[۲۹] universally
[۳۰]دراینباره مناقشهای بین بلانشو و کلوسوفسکی وجود دارد. به نظرم میآید که ادعای بلانشو، مبنی بر اینکه آتئیسم (بیخدایی) مفهومی مرکزیای است که خوانش کلوسوفسکی [از ساد] حول آن میچرخد، غیرمنصفانه است. این البته قطعاً موضوع نوشتههای ابتداییاش در باب ساد است، اما وی از مواضع خود در مقاله فیلسوف-شرور عدول میکند. ن.
[۳۱]اینجا شاید وسوسه شویم که بگوییم ساد «روی دیگر حیرتآور و مخملیِ» اسپینوزا است. ن.
[۳۲] proportion
[۳۳] community
[۳۴] nonexistence
[۳۵] gratification
[۳۶] non-nature
[۳۷]فوکو در دیرینهشناسی دانش مینویسد: «اما گریختن حقیقی از هگل مستلزم پذیرش دقیق هزینهای است که باید بپردازیم تا خودمان را از او جدا کنیم. [گریختن از هگل] این را پیشفرض میگیرد که از این آگاهیم که هگل چقدر، شاید موذیانه، به ما نزدیک است؛ ضمناً به دانشی اشاره میکند که به ما اجازه میدهد علیه هگل بیندیشیم و هگلی باقی بمانیم. ما باید حد اینکه ضدهگلیبودنمان شاید یکی از حربههایی است که سمت ما نشانه رفته را تعیین کنیم، انتهای حدی که هگل آنجا ایستاده، بیحرکت، منتظر ما». ن.
[۳۸] Living Currency
[۳۹] Nietzsche and the Vicious Circle
[۴۰] prepersonal
[۴۱] self-positing whole
[۴۲] hygiene
[۴۳] chance
[۴۴] impulse
[۴۵] interval
[۴۶] somnolence
[۴۷] insomnia
[۴۸] “cerebral” activity
[۴۹] disciplinary period
[۵۰] positing
[۵۱] self-identical
[۵۲] feedback loop
[۵۳]مناقشه درباره اینکه آیا هگل چیزی را «از پیش فرض میگیرد» پایانناپذیر است. نظر من این است که در دیالکتیک «پدیدارشناسی روح»، آگاهی نقطه آغاز است و با اینکه تغییرات متعددی را از سر میگذراند، هرگز حذف نمیشود. ن.
[۵۴] re-engaging