تجاوز زئوس یا تجاوز ساتورن؟
شاید نقطه انحراف جایی است که توصیههای اخلاقی به خلق الگویی برای روابط منجر میشوند. الگوهایی که خود چرخههایی معیوب میسازند. الگوهایی که جایگاه زن در آن منفعلانه باقی میماند. الگوهایی که در آن مردان بالقوه فاعل و پیشنهاددهندهاند. مردان غالب هستند و صرفاً باید حواسشان باشد تجاوز نکنند. یکی آداب تعارف کردن چای را تبدیل میکند به مثالی برای آداب در روابط جنسی. دیگری تعریفی کاملاً مردانه از تجاوز ارائه میدهد. الگوهایی تصنعی که دقیقاً بر ضد این پیشنهاد زنانگی است: رهایی از چرخههای جعلی و پس گرفتن لحظه تسلط بر میل خود در چرخههای متناسب با هویت ما و چرخههای زحلی. چرخههای جعلی زئوسی (که اغلب ایدئولوژیک هستند و یا بهصورت یک نوع الگو پیشنهاد میشوند) به زنان هویتی میدهد که نوع دیگر از همان هویتی است که حکومتهای مردسالار داده. اگر فرض کنیم زنانگی رئا (زمین) برای کشف اینکه لحظه تسلط بر میلش کجاست وارد رابطه شد در چرخههای زئوسی هیچ زنی وارد مسیر کشف لحظه تسلط بر میلش نخواهد شد و درنتیجه به این لحظه خودآگاه نمیشود و زنانگی مانند تفسیر تاریخیاش خودآگاه نمیشود. با تعریف عمیقتری از تجاوز ما همان چرخههای معیوب را نجات میدهیم و لحظه گمشده را پیدا میکنیم اما با دادن پیشنهادهایی مثلاینکه همانطور که در تعارف به چای خوردن اصرار بهصلاح نیست پس در رابطه هم نباید باشد ما فقط تعریف تجاوز را سطحیتر میکنیم. اما بسیاری کشف لحظه تسلط بر میل زنانه را در رابطه زمین با زحل، با تن دادن به چرخه تجاوز زئوس اشتباه گرفتهاند و زنانگی آفرودیت و آتنا (زنانگی خودآگاه) در انتقام آنها را مسخ خواهد کرد. انسان خودآگاه خدایان المپ را حذف کرد و به سمت ساترن یا شیطان رفت زیرا قصه شیطان دعوتی به خودآگاهی بود. او بین این دو تجاوز یکی را انتخاب کرد زیرا جهان با تجاوز زاییده شد و از تجاوز گریزی نبود.
نوشتن در یک اوج ممتد
همکاری درواقع ضربان زنده و مولد کثرت است. همکاری عبارت است از مفصلی که در آن تعداد نامتناهی از تکینها بهعنوان جوهر مولد جدید ساخته میشوند. همکاری نوآوری، غنای است و بنابراین پایه و اساس مازاد خلاق است که بیانکننده کثرت است اگر شکل و اندازه قصه کوتاه محصول محدودیتهای نشر و مجلات ادبی است٬ خودِ قصه کوتاه میتواند فراتر از این مرزها برود. اما قصه کوتاه از چاله مجلات ادبی به چاه محدودیتهای دیگر گرفتارشده است. شهر برج و مه یکی از بدیلهای صریح فراتر رفتن از این قوانین٬ با حفظ اصول قصه کوتاه است.
ادبیات خفقان
به نظر میرسد سؤال این است که ادبیات در یک جامعه خفقانزده چه تأثیری دارد. اما این سؤال چندان اهمیتی ندارد. سؤال اساسیتر دیگر این است که در خفقان کامل آیا میشود رمان و داستان و شعر نوشت؟ نباید با جوابهای فرسودهای از قبیل کارکردهای شعر و داستان یا تعهد ادبی این سؤال را به ورطهٔ تئوریهای شکستخورده کشاند.
کدام رمانهای فارسی تربیتکننده هستند؟
حتماً از این آدمهای شریف را دیدهاید که بادی به غبغب میاندازند و میگویند من دیگر سالهاست داستان فارسی نمیخوانم. آنها بیشک شبیه فیلیپ راث نیستند که در دوره بازنشستگی گفت دیگر فقط میخواهم کلاسیکها را بخوانم. فیلیپ راث با این حرفش فقط میخواست پیر بشود اما غرض این افراد چیست؟ آیا واقعاً میشود رمان فارسی را به شکل یک دسته کلی برای نخواندن درآورد؟
قصر در اوین
سرش را کشید بالا تا بتواند دید بزند. ارتفاع صندلی برای او بلندتر از آن بود که پایش به زمین برسد. زنی که مقابلش بود روی کاناپایهای تکنفره لم داده بود. یکسره و با آرامش از روی کتاب کودک برای او میخواند. یکی از پاهایش روی زمین بود و دیگری را روی همان پا انداخته بود و داخل یک صندل چوبی با روکش آبیرنگ، پیچ و تاب میداد. اما او پاهایش درون کتانیهای سفید و نویی، آویزان بود. سرش را کشید بالا تا شاید نقاشی داخل کتاب را ببیند. این هفتمین کتاب قصه کودکی بود که زن آن روز برایش میخواند. وقتی زن متوجه بیقراری سر او شد مکث کرد. گفت: «قصه رو میفهمی؟ هر جا سوال داشتی بپرس. باشه؟» از این سوال ناراحت شد. دیگر سر نکشید بالا و باز مچاله شد توی خودش.