مرگ شاپرک
شاپرک که گویا از پایکوبی خسته بود روی رف پنجره آفتابگیر قرار یافت. صحنه عجیب رو به اتمام بود. اینچنین بود که حواسم از شاپرک پرت شد اما کمی بعد، سرم را که بالا آوردم حضورش را از نو دریافتم. کوشید پاکوبی را از سر بگیرد ولی یا چنان سخت و خشک بود یا دستوپا چلفتی که تا زیر چهارچوب بیشتر نتوانست بالبال بزند. خیز برداشت تا عرض پنجره را طی کند، نافرجام بود. گفتم حواسم را بدهم به پیشامدهای دیگر دوروبر اما ناخودآگاه تقلای بیثمر شاپرک در دیدرسم بود.