سیندرلا یا هیولا؟
محسن ملکی میگوید: «گویی رمان خوف، قصۀ شاهدخت اسیرشده در یک قلعه/سوئیت است که منتظر رستگاری و بوسۀ شهسوار نجاتدهنده است: این شهسوار همان سیاست است که زن فمینیست لیبرال و سوژۀ ماخولیایی باید به مدد سیلی آن از خواب برخیزند.» نیچه میگوید «به سراغ زنان میروی، تازیانه را فراموش نکن». تاکنون این گفته در چارچوبی زنستیزانه قرائت شده است، اما اکنون به یاری آنچه ملکی دربارۀ رمان خوف میگوید میتوان معنای مجددی بر آن بار کرد، یعنی تازیانۀ نیچه همان تازیانۀ شهسوار سیاست است. ملکی میپرسد زنی که هیولا میشود چگونه زنی است؟ زنی که نه دیگر «اثیری و نه اسیری است و نه از روی سیری» مقاومت میکند: زن سیاسیشده، زنی که به میانجی خوف و اضطراب به هیولا یا ناانسان بدل شده و میتواند از چارچوب تفاوت فرهنگی و جنسی و هویتی فراتر رود.