آیا کافکا بازخواهد گشت؟ یوسف انصاری

آیا کافکا بازخواهد گشت؟

کورش اسدی علاقه عجیبی به ساعدی داشت: ساعدی علاقه عجیبی به هدایت: هدایت به کافکا: از کافکا تا کورش اسدی ادبیات ایران مدام در وضعیت هشدار است: مدام کافکا در جسم نویسنده‌ای بعد نویسنده‌ای بعد نویسنده‌ای دیگر حلول می‌کند: پیام کافکا: بیدار شو: در رمان کوچه ابرهای گمشده اسدی خبری از حشره شدن کسی نیست: بلکه: جامعه‌ای نکبت زده می‌بینیم: آن‌قدر عزا بر سرمان ریخته‌اند که فرصت زاری نیست: در کمتر از بیست‌وچهار ساعت کوچه ابرهای گمشده چندین دهه به‌سرعت از جلوی چشم خواننده‌ای که خودش را به خواب‌زده می‌گذرد
یوسف انصاری (تبریز ۱۳۶۲) نویسنده، منتقد و عضو کانون نویسندگان ایران است. رمان «ابن‌الوقت» و پژوهشی درباره غلامحسین ساعدی ازجمله آثار منتشرشده اوست

... »
باغ جان و باغ جنون

باغ جان و باغ جنون

مسکوب: باغ جان. براهنی: باغ جنون. مسکوب در «گفت‌وگو در باغ» در سودای
«باغ ازلی» و «باغ بهشت» است، باغی که آن را «باغ جان» می‌نامد. «باغ آرمانی، باغ بهشت است که باغ باغ‌ها و سرچشمه …است …نمونه و سرمشق متعالی… باغ خیال … باغ آرمانی.. باغ جان»
براهنی چه می‌کند؟ او چگونه باغ را به صحنه می‌آورد؟ دقیق‌تر: باغ چگونه بدل به صحنه می‌شود؟ منظومه بلند «اسماعیل»، سروده رضا براهنی، در دو پرده به صحنه می‌آید. الف: باغ
بیمارستان ب: باغ
تیمارستان. صحنه اصلی باغ بیمارستان است. شاهرودی، بی‌هوش و بی گوش، در اغماء، در وضعیتی کاتاتونیک و به حال جمود نعشی بر تخت افتاده است و بی که بشنود، براهنی با وی سخن می‌گوید. خطابه اسماعیل. خطابه‌ای یک‌سویه. گفتی بی شنود. صحنه فرعی باغ
تیمارستان است. آنجا که شاعر، پیش‌تر، شاهرودی مجنون را دیدار کرده است. براهنی در این منظومه از جنگ، از خوزستان، از نفت و از بسیاری چیزها سخن می‌گوید. اما صحن خطابه همین دو صحن است. اینجا، در این جستار، ما بیش از هر چیز، با «باغ
تیمارستان» کارداریم. با «باغ جنون». براهنی خطاب به اسماعیل می‌گوید: «ای آشنای من در باغ‌های بنفش جنون و بوسه!»، «ای اشک‌های تنهای سپرده به نسیم باغ تیمارستان».
براهنی نیز سودایی آفتاب است. اصلاً منظومه اسماعیل با سخن از آفتاب آغاز می‌شود: «آفتاب، روزی، بهتر از آن روزی که تو مردی خواهد تابید». اما براهنی در سودای هزارتوی آفتاب است. در سودای باغ آفتاب. در سودای هزاران آفتاب تابیده از هر سو و سویه‌ای بی‌سایه. مسکوب آفتاب را «کسر» می‌کند، براهنی آفتاب را «تکثیر». آفتابی غایب و ۳ هزارتوی آفتاب. آفتابی بیرون از قاب و هزاران آفتاب در یک قاب. آفتاب مینیاتور و آفتاب مینیتور. دقیق‌تر: باغ مینیاتور و باغ مینیتور. چگونه مسکوب «باغی متعالی» و «باغی بیرون از صفحه درون ماندگاری» می‌آفریند و چگونه براهنی «باغی درون ماندگار» خلق می‌کند؟ چرا براهنی می‌گوید: «بیرون باغ نیست، زندگی باغ نیست، مرگ هم باغ نیست». به این بازمی‌گردیم.
براهنی صحنه را دقیق، خیلی دقیق، تقویم می‌کند: «باغ‌های بنفش جنون». «باغ تیمارستان». اما «باغ جان» چگونه بر روی «باغ جنون» تا می‌خورد؟ مسکوب سودایی «نور مطلق» و «نور بی‌سایه» مینیاتورهای ایرانی است. نوری تابیده از ناکجا. نوری بی مرجع. نوری بی آفتاب. «هیچ توجه کرده‌ای که معمولاً خورشید در مینیاتور نیست. نقاش، خورشید را نمی‌کشد ولی آفتاب همیشه هست»

... »
تغزل زوزه شدن، به‌سوی دوره بندی نظریه قصویت براهنی؛ تحشیه ای بر «چاه‌به‌چاه»

تغزل زوزه شدن، به‌سوی دوره‌بندی نظریه قصویت براهنی؛ تحشیه‌ای بر «چاه‌به‌چاه»

خلیل درمنکی (منتقد ادبی) در این مقاله به رمان «چاه‌به‌چاه» می‌پردازد که سه سال پیش از انقلاب اولین بار منتشر شد: وقتی «براهنی» در مؤخره «خطاب به پروانه‌ها» در سال «۷۳» می‌نویسد: «شعر باید ابزارهای جسمانی صوتی را به‌صورت حسی به کار گیرد»، وقتی او شعرش را به‌سوی زمینه‌ای صوتی و موسیقیایی پیش می‌برد، وقتی در به رخ کشیدن فیزیک صدا، زبان را از مدارهای معناشناختی شناخته‌شده خارج می‌کند، وقتی بر طبل تعویق و تعلیق معنا می‌کوبد و وقتی سرانجام در زمین «تغزل» فرود می‌آید و زیبایی‌شناسی غیرسیاسی را در پیش می‌نهد، بسیاری حق‌دارند او را نقد کنند؛ اما باید به یادداشت، باید در پیش چشم‌داشت، براهنی «فیزیک صدا» را خیلی پیش‌تر به صحنه رمان و ادبیات فارسی آورده است و ره‌آورد این «فیزیک صدا»، تولید «جیغ» و «زوزه» در ادبیات مدرن فارسی بوده است. جیغ و زوزه‌ای که سیاسی‌ترین شکل روی‌آوری به سیاست ادبیات بوده است. خواندن «خطاب به پروانه‌ها» بدون خواندن «ایاز» خوانشی ابتر و عبث است. تکرار دهشتناک است. تکرار «مسخره است». می‌توان گفت تکرار ملال‌انگیز است. همواره اتصال‌های دیگر و سرهم‌بندی‌هایی دیگر لازم است. مسئله بدل کردن «تکرار» به «تکرار و تفاوت» است.

... »
مساحی حدوث

مساحی حدوث

قیقاج رفتن، به چپ و راست پیچیدن دائمی، دیوانه‌وار اریب رفتن، منحرف شدن، طفره رفتن لجوجانه، پذیرای تعویقی فرساینده شدن، مثل مار حول موضوع گردیدن و چنبره زدن، همچو ولگردان سینمای صامت مدام پرسه زدن و تلوتلو خوردن بی‌آنکه هدفی مشخص و از پیش تعیین‌شده در کار باشد. نوشتار خورشیدفر هماره مشغول قیقاج رفتن است؛ قصه پنداری قیقاج‌رفتنی است که چونان علف هرز منتشر می‌شود.
کتاب «مساحی حدوث» رساله‌ای است درباره چند رمان ایرانی مثل «تهرانی‌ها»، «آقا رضا وصله کار»، «سوره الغراب» و «رازهای سرزمین من».

... »

پیش درآمدی بر رابطه حاکم و محکوم به‌مثابه استعاره جنسی در آثار رضا براهنی

منا طالشی؛ براهنی در جلد ۳ «طلا در مس»، در مصاحبه‌ای که با او صورت گرفته، سخن از این می‌گوید که بهتر است نسل‌های جدید به تفکر درباره اساطیر و ریشه‌های ایرانی روی بیاورند تا بتوانند دارایی‌های همه اعصار را در زمان حال منفجر کنند و از بحران‌های شکل‌گرفته در زمانه ما عبور کنند

... »

نقد ادبی متأخر فارسی | گفت‌وگو با خلیل درمنکی

از قدیم می‌گفتند ما در ایران نقد ادبی نداریم. منظورشان چیست؟ خب اولاً این‌ها آدم‌هایی هستند که اصولاً نقد نمی‌خوانند. آدمی که نقد نمی‌خواند چه طور می‌تواند بگوید نقد ادبی نداریم؟ ثانیاً، مسلماً، برای کسی که نقد نمی‌خواند، نقد وجود ندارد. وقتی می‌گویند ما نقد نداریم، منظورشان این است چرا درباره کارهای ما نقد جدی نوشته نمی‌شود. نقد ژورنالیستی که تا دلتان بخواهد روی کارهایشان نوشته می‌شود، اما خب نقد جدی نه! نقد جدی را با این کارهای بازاری چه‌کار؟ خب، چون دیدند این حربه اول کارآمد نیست و برش ندارد، اخیراً رو آورده‌اند به حربه دوم، به این‌که بگویند، این منتقدها حالا خودشان هم این نظریه‌ها را خیلی خوب بلد نیستند و دارند از این‌ها به‌طور غیردقیق استفاده می‌کنند.

... »