شخصیت ویرانگر

شخصیت ویرانگر هماره سرخوشانه مشغول کار است. طبیعت است ک شتاب حرکت او را، لااقل غیرمستقیم، تعیین می‌کند، زیرا او باید جلوی طبیعت را بگیرد. در غیر این صورت، طبیعت خود ویرانی را بر عهده خواهد گرفت.

... »

ما یتیمان یا لالایی‌هایی برای کمونیسم

حرام‌زادگان و یتیمان و کودکان سرراهی، این مخلوقان غریب که گاه فرزندان طبیعت نامیده می‌شوند، زائدۀ ادبیات‌اند، زائده‌ای که هیچ نویسنده‌ای را توان خلاصی از شر آن نیست. از شکسپیر گرفته تا هنری فیلدینگ و دیکنز و کمی بعدتر جی. کی. رولینگ و البته صادق چوبک، تخیل بزرگان همواره جویای آن بوده که این دشنامان پست آفرینش را زیر عدسی خود قرار دهد؛ هم از این روست که حرام‌زادگان، کودکان بی‌سروپا و ولگرد، یتیمان، نیمه‌یتیمان، کودکان بی‌سرپرست، بچه‌های سرراهی، فرزندان نامشروع، کودکان اشتباهی و فرزندخواندگان تیره‌بخت و در یک کلام بی‌پدرانِ اجتماع، تاریخ ادبیات را به میدان ترکتازی خود بدل ساخته‌اند، میدانی که اینان چون جانورانی غریب آن را درمی‌نوردند و در نظارگان و تماشاییان احساس شرم و گناه توأم با جاذبه برمی‌انگیزند. کار حرام‌زادگان و سرراهی‌ها بیخ می‌گیرد و از این نیز پیش‌تر می‌رود؛ اسطوره نیز جولان‌گاه بی‌بدیل این عجایب‌المخلوقات است. مگر نه آن‌که اودیپ نیز خود کودکی سرراهی است؟ مگر نه آن‌که این کودکان شوم را بر سبدی می‌نهادند و دهان سبد را با قیر می‌بستند و بر آب‌ها رها می‌کردند یا بر صخره‌ای در کوهستان می‌گذاشتند تا قوت لایموت دیوان و ددان شوند؟ فریدون چه بود جز کودکی سر راهی که در کوهستان پرورش یافت؟ و نه عجب اگر دمخور حیوانی، گاوی، شد؛ مگر موسی و سارگون جز این بودند، کودکانی رهاگشته بر آب («و چون طفل نمو کرد وی را نزد دختر فرعون بردند و او را پسر شد و وی را موسا نام نهاد زیرا گفت او را از آب کشیدم» (عهد عتیق، سفر خروج))؟ و نه عجب اگر یهودا، این نفرینی ابدی، نیز در اسطوره‌های مسیحی در جعبه‌ای به دریا سپرده می‌شود. حرام‌زادگان و سرراهی‌ها در مرزی راه می‌روند که حد فاصل طبیعت و پولیس را می‌سازد، آنان نه به حد کافی طبیعی‌اند و نه به حد کافی به اجتماع انسانی تعلق دارند؛ آنان همیشه چیزی بیش و کم از انسان و حیوان‌اند. و همین است که چهرۀ آنان را این چنین نجیب و تابناک و گاه خوفناک می‌سازد. آنان را می‌توان «زخم اجتماع» نامید، زخمی که تمایز ساده و صریح طبیعت و اجتماع را آشفته می‌سازد و در بطن خود، به امید مسیحایی اجتماعی «دیگر» خوراک می‌دهد. از سر کنجکاوی یا جنون، انگشت اشارۀ خویش را دراز می‌کنیم و بر این زخم می‌نهیم و گوش تیز می‌کنیم تا مگر این زخم خود زبان بگشاید و از تبار نفرینی خویش سخن گوید. حرام‌زاده شیطانی است که وعدۀ ملکوت مسیحایی را می‌دهد.

... »
جیغ طبیعت: حیوان در گرده گاه تاریخ

جیغ طبیعت: حیوان در گرده‌گاه تاریخ

اگر حیوان ریلکه ترکیب غریبی از کیف و اضطراب و ماخولیاست، حیوانی با نگاه زخم‌خورده و چشمانی افسرده، ببرِ شاملو سربه‌سر کیفی حاکمانه است. حیوان زیست‌سیاسی و حیوان حاکم. به‌راستی میان حاکم و حیوان چه نسبتی می‌تواند باشد؟ حیوان و حاکم هر دو نسبتی غریب با قانون دارند، یکی در زبرِ قانون ایستاده و دیگری زیر آن. زیروزبر قانون، حیوان و حاکم. حاکمی که بیرون قانون ایستاده، مکملِ خود را در حیوانی زیست‌سیاسی می‌یابد که نه قانون، بل مکملِ وقیح قانون، با ندای اضطراب‌آلود و گناه‌آلودش هماره خطابش می‌کند. به تصویر کشیدن حاکم در هیئت حیوان سنتی دیرپاست، از لویاتانِ هابز و حاکم ـ حیوان هزارچهره‌ی ماکیاولی در شهریار گرفته تا ترسیم حاکم در هیئت شیر و گرگ و روباه و سگ نگهبان و دولت ددخوی اشمیت که برای حفظ دوستانش، دشمنانش را یک‌به‌یک می‌درد. به این دسته باید ببرِ شاملو را نیز اضافه کرد. هرچند ارسطو به ما گوشزد کرده که تنها حیوان و خدا می‌توانند غیرسیاسی باشند، گویا پرسش سیاست بی‌بروبرگرد به مسئله‌ی حیوان پیوند می‌خورد. انسان و سوژه‌ی سیاسیِ مدنظر شاملو را نه در انسان والایی که در شعرهایش بسیار یافته می‌شود، بل در همان حیوانی باید جست که بند نافش او را راست به حاکم پیوند می‌زند. سیاسی شدن، تحول سیاسی را پشت سر گذاشتن، معنایی ندارد جز بریدن این بند نافِ پیونددهنده. سیاست گسسته شدن از کیف حاکم است. ستمدیدگان حیواناتی رهایی یافته‌اند که مانند خرگوش کلیله‌ودمنه به یمن زیرکی خویش از خواب تاریخ برمی‌خیزند، از خوابی که تاریخ بر ای‌شان تدارک دیده است. حیوان سیاسی در جستجوی «منظومه‌ی بیداری» است.

... »

هاله روشنگری حرمت‌شکن

بی‌شک مهم‌ترین مقاله‌ای که به این پرسش پرداخته را والتر بنیامین نوشته است که نام «اثر هنری در عصر بازتولیدپزیری مکانیکی» را یدک می‌کشد. بنیامین در مقاله‌اش از اصطلاح «هاله» برای نشان کردن محدودیت‌های بازتولیدپذیری استفاده می‌کند. در نظر بنیامین، هاله، حدِ بازتولید است، چنان‌که هاله تنها چیزی است که بازتولیدپذیر نیست.
بوریس افیموویچ گرویس (م. ۱۹ مارس ۱۹۴۷) منتقد هنری، نظریه‌پرداز رسانه و فیلسوف است. او هم‌اکنون به‌عنوان استاد ممتاز بین‌المللی در حیطه مطالعات روسی و اسلاوی در دانشگاه نیویورک کار می‌کند و همچنین محقق ارشد تحقیقات در دانشکده هنر و طراحی دانشگاه کارلسروهه آلمان است.

... »

ادوارد فوکس: مورخ و مجموعه‌دار

ادوارد فوکس (۱۹۴۰-۱۸۷۰)، نویسنده، مجموعه‌دار و منتقد فرهنگ، در سال ۱۸۸۶ به حزب سوسیال‌دموکراسی پیوست و به خاطر فعالیت سیاسی در ۱۸۸۸ تا ۱۸۸۹ زندانی شد. پیش از آن‌که به پاریس مهاجرت کند، از سال ۱۹۰۰ تا ۱۹۳۳ در برلین زندگی کرد. دوست مهرینگ و مجری و وصی ادبی او پس از مرگش بود. شهرت او بیش‌تر مدیون کتاب تاریخ مصور آداب‌ورسوم از قرون‌وسطی تا زمان حاضر و تاریخ هنر اروتیک است. مقاله بنیامین درباره فوکس را ماکس هورکهایمر در سال ۱۹۳۳ یا ۱۹۳۴ برای مجله تحقیقات اجتماعی سفارش داده بود. هورکهایمر در یکی از محاکماتی که در آن فوکس به خاطر مطالعاتش درباره هنر اروتیک تحت پیگرد قرار گرفت شهادت داده بود. بنیامین که ایضاً با فوکس شخصاً آشنا بود مطالعات اولیه خود برای این مقاله را چندین بار بین تابستان ۱۹۳۴ و آغاز سال ۱۹۳۷ متوقف کرد؛ مقاله سر آخر در ژانویه و فوریه ۱۹۳۷ نوشته شد. با این‌که بنیامین مکرراً در نامه‌های دو سال قبل خود درباره دشواری‌های خود در پروژه فوکس شکایت کرده بود، اعتراف می‌کند که از محصول نهایی کار خود نسبتاً راضی است که در همان اوایل شامل صورت‌بندی موجزی از جنبه محوری نظریه فوکس درباره «ماتریالیسم تاریخی» است: فرایند قرائتی که به‌وسیله آن‌یک ابژه یا موضوع تاریخی از پیوستارِ سنتی و تاریخ‌گرایانه تاریخ جدا می‌شود تا بتواند بخشی از تجربه کنونی خود خواننده شود؛ چنین تجربه‌ای مقوم «زندگی پس از مرگِ» یا «زندگی پسین» آن ابژه است.

... »