محسن ملکی: الیوت در نوامبر سال ۱۹۲۳ مقالهای درباره رمان اولیس نوشت با نام «اولیس، نظم و اسطوره». این مقاله کوتاه اهمیت بسیار زیادی دارد و تقریباً در تمام کتابهایی که درباره جویس نوشتهشده به آنچه الیوت در این مقاله «روش اسطورهای» مینامد، اشارهای هرچند مختصر میشود. در این مقاله یکی از مؤسسان ِمدرنیسم مستقیماً درباره یکی از آثار مؤسس این جنبش حرف میزند و نظر خود را درباره مهمترین ابداع این رمان یعنی ارجاع موازی آن به اودیسه هومر بیان میکند و آن را نوعی «کشف علمی» مانند کشفیات علمی انیشتین میداند. الیوت میگوید اودیسه نقشی اساسی در این رمان دارد و این که جویس از رئالیسم و اسطوره استفاده میکند تا رابطهای میان «عصر حاضر» و «عصر باستان» ایجاد کند. بسیاری از خوانندگان، رمان اولیس را اثری آشوبناک و بدون نظم میپنداشتند؛ به همین دلیل الیوت در این مقاله سعی میکند اولیس را چون اثری جلوه دهد که با یکی از متون مؤسس ادبیات غرب وارد مکالمه شده، مکالمهای که با دقتِ تمام ساختهوپرداخته شده است. وقتی اولیس برای اولین بار به شکل بخشبخش چاپ شد، هر فصل آن عنوانی هومری داشت، عناوینی چون تلماک، نستور، سیرسه و پنلوپه که فصل آخر این رمان است. هجده فصل اولیس به سه بخش تقسیمشده است، تلماکنامه (Telemachia)، اودیسه و بازگشت به خانه (Nostos). وقتی کتاب به طور کامل چاپ شد، جویس عناوین هومری را حذف کرد، هرچند خوانندگان هنوز از این عناوین استفاده میکنند. این ارجاعات موازی به جویس این امکان را میدهد که هر فصل را حول محور یک ایده یا درونمایه یا تکنیک روایی سامان بدهد. در فصل تلماک، مالیگان به استیون ددالوس میگوید: «اگر میشد من و تو با هم کار میکردیم، شاید میتوانستیم کاری برای این جزیره بکنیم. یونانیاش میکردیم (Hellenize)». یکی از آیرونیهای اولیس آن است که آنچه در یک سطح از روایت گفته میشود، معنای خود را در سطحی دیگر از روایت مییابد. آنچه مالیگان میخواهد بر سر ایرلند بیاورد، همان کاری است که جویس با مواد و مصالح مدرن انجام میدهد. او اتفاقات مدرن را به اتفاقاتی اسطورهای پیوند میزند و از اینرو آنها را «یونانی» میکند. آنچه الیوت «روش اسطورهای» مینامد، بخشی از تکنیکی است که مایکل سیدل (Michael Seidel) آن را روایتِ رکن چهارم (fourth-estate) مینامد. روایت رکن چهارم به همه اشکالی از روایت اشاره میکند که جویس با استفاده از آنها از بیرونِ روایت حضور خود را به عنوان نویسنده در متن رمان ملموس میکند. سیدل «روش اسطورهای» را مهمترین نوع روایت رکن چهارم میداند، چرا که ارائه این نوع ارجاعات موازی به اودیسه هومر مانند نوعی گزارش و تفسیر محض و بیرونی عمل میکند و شخصیتهای رمان اولیس هیچ یک خبر ندارند که زندگیشان در چارچوبی اسطورهای و گسترده معنا مییابد. شاید ذکرِ نمونهای از این ارجاعاتِ موازی به درک بهتر آن کمک کند. آخرین کلمه فصل تلماک که در سطری جداگانه نوشتهشده کلمه غاصب (usurper) است. این کلمه در متن داستانِ مدرن کاملاً معنادار است، مالیگان در قلعه مارتلو نقش غاصب را دارد و سر آخر کلید قلعه را نیز از استیون میگیرد. ولی با این همه، این کلمه در سطحی دیگر نیز معنا مییابد. این کلمه هملت (که یکی از دغدغههای اصلی استیون در اولیس است)، داستان اودیسه، خواستگاران پنلوپه و غصب خانه اولیس را نیز به ذهن میآورد. اشکال دیگر روایت رکن چهارم شامل این موارد میشود: تقسیمبندی فصل آیولوس با توجه به تیترهای روزنامهایِ کاملاً نامربوط که حضور نویسنده را به عنوان کسی که از بیرون این تقسیمبندیها را به رمان تحمیل کرده ملموس میکند، یا تقلید زبان از موسیقی در فصل سیرنها، یا پارودیهای فصل سیکلوپها و غیره. الیوت تنها به شکلی از روایت رکن چهارم اشاره میکند که باعث ایجاد نظم در رمان میشود. مسئله آن است که سایر اشکال روایت رکن چهارم که الیوت اشارهای به آنها نمیکند تنها یک نقش در رمان دارند، آنهم اینکه نظم رمان را بر هم زده و خواندن اثر را دشوارتر میکنند؛ همه آنچه درباره دشوار بودنِ خواندن اولیس شنیدهایم حاصل دشواریهایی است که اشکال دیگر روایت رکن چهارم در رمان اولیس ایجاد میکنند. البته الیوت یک کلاسیسیست بود و طبیعی است که انگشت روی تکنیکی در اولیس بگذارد که مقوم نظم در رمان است و همین باعث میشود سر آخر جویسی که از مقاله الیوت سر بیرون میآورد یک جویسِ کلاسیسیست باشد. مساله نظم بسیار مهم است چرا که این مقاله برای دفاع از نظم در اولیس و پاسخ به کسانی نوشتهشده که جویس را «پیامبر آشوب» میدانستند. از میان این افراد الیوت ریچارد آلدینگتون را برمیگزیند؛ مقاله الیوت به نوعی پاسخی است به مقاله او. از اینرو دانستن حداقل رئوس کلیِ مقاله آلدینگتون به نظر ضروری مینماید.نام مقالهای که آلدینگتون در سال ۱۹۲۱ درباره اولیس نوشت، «درباره تأثیر آقای جیمز جویس» بود. آلدینگتون زمانی این مقاله را نوشت که هنوز اولیس به طور کامل چاپنشده بود و در ابتدای مقاله اشاره میکند که تا وقتی اولیس به طور کامل چاپنشده، نمیتوان هیچ نقد معتبری درباره آن ارائه کرد. الیوت نیز در مقاله خود به این نکته اشاره میکند و او را کمتر از سایر منتقدانی که به زعم او به بیراه رفتهاند مقصر میداند. آلدینگتون در ابتدای مقاله بحث خود را به دو قسمت تقسیم میکند، دستاورد آقای جویس و تأثیری که او ممکن است بر سایر نویسندگان داشته باشد. او دستاورد آقای جویس را عظیم ولی تأثیر او را اسفناک مینامد. او میگوید اگر نویسندگان جوان میتوانستند آقای جویس را ستایش کنند بیآنکه راه او را ادامه دهند، این اتفاق چندان مسئلهساز نبود. ولی نکته این است که چنین چیزی غیر ممکن مینماید. به زعم آلدینگتون روش آقای جویس فقط یک قدم با دادائیسم فاصله دارد و دادائیسم هم فقط یک قدم با بلاهت و حماقت. سایر نویسندگانی که ممکن است راه او را دنبال کنند هوش، دقت، حافظه و درک جویس را ندارند و در این راه شکست خواهند خورد. او جویس را ناتورالیستی مدرن مینامد و دوبلینیهای جویس را حاصل نوعی ناتورالیسم خام میداند که به سبک ناتورالیستهای فرانسوی نوشتهشده. اما چهره مرد هنرمند هرچند پر از چرک و کثافتهای ناتورالیستی است، پیشرفت کرده و پر از قطعههایی زیباست. او میگوید با تمام کاستیهایی که این دو اثر داشتند، جویس تا وقتی دوبلینیها و چهره مرد هنرمند را چاپ کرده بود، مورد احترام معاصرین و بزرگترهایش بود. همگی مشتاق خواندن کار بعدیاش بودند، کاری که با نام اولیس به چاپ رسید.آلدینگتون اشاره میکند که امید داشته جویس یک تراژدی واقعی بنویسد نه آنکه دوباره به «ژانرِ حرامزاده» ناتورالیستها بازگردد که هجو و تراژدی را میآمیزند. آلدینگتون میگوید اولیس «تلخترین»، «کثیفترین» و «وحشیانهترین هجوی» است که آقای جویس تا به حال نوشته. او رمان اولیس را توهینی به بشریت مینامد و اشاره میکند که خنده موجود در اولیس خندهای از سر تمسخر است و هیچ ربطی به خنده موجود در رابله ندارد. به نظر او آدمی آنطور که جویس نشان میدهد پست و مفلوک نیست. به نظر آلدینگتون، آقای جویس با استعدادهای فوقالعادهاش کاری میکند که حال ما از بشریت به هم بخورد. اولیس در سبک نگارش، کتابی بس درخشان و چشمگیر است ولی از نظرگاه انسانی، کتابی کاملاً باطل و غلط است. او پیشبینی میکند که تأثیر اولیس بسیار خواهد بود و این خبر چندان خوشایندی نیست. به نظر او، آقای جویس حال آدم را به هم میزند ولی برای این کار دلیلی دارد اما دیگران «بیدلیل» حال آدم را به هم خواهند زد. اولیس باعث خواهد شد افراد بسیار زیادی کارهایی کاملاً آشفته و مسخره بنویسند و آنها را آثاری شکوهمند بدانند. اولیس نقش «قابله» را برای این آثار مسخره خواهد داشت. به زعم آلدینگتون خواندن اولیس برای کسانی که هنوز سبک خودشان را شکل ندادهاند، بسیار خطرناک است و اگر دوست جوانی داشت که مشتاق نوشتن بود، در ابتدا به او پاسکال و ولتر و فلوبر میداد تا قدرِ شیوههای درست ادبیات یعنی «وضوح، متانت و دقت» را بداند و بعد از همه اینها اثر آقای جویس را به این نویسنده جوان معرفی میکرد.
الیوت در مقاله خود سعی میکند به برخی از «اتهامات» آلدینگتون پاسخ بدهد، به خصوص این اتهام که جویس با دادائیسم تنها یک قدم فاصله دارد. نکته بسیار جالب آن است که آلدینگتون و الیوت هر دو کلاسیسیست هستند و در پی نظم؛ ولی بر سر چگونگی رسیدن به این ایدهآلهای کلاسیسیستی با هم توافق ندارند. شاید بتوان از طریق الگوی دوگانهای که هیو کنر در کتاب صداهای جویس (Joyce’s voices) ارائه میکند، پاسخی به بحث نظم و آشوب در رمان اولیس داد. به باور هیو کنر در رمان اولیس نوعی دوگانگی روایی داریم؛ یک راوی که به زبان رمانهای دوره ادوارد حرف میزند و با دقت و وسواس فضای بیرونی را توصیف میکند و باعث نظم بخشیدن به روایت و پیش رفتن داستان میشود. و یک راوی دوم که برهم زننده نظم رمان است و عمل خواندن رمان را سختتر میکند و هرچه بیشتر در این رمان پیش میرویم تسلط آن بر رمان بیشتر شده و از اینرو، خواندن رمان سخت و سختتر میشود و در فصلهایی چون «گاوهای خورشید» عملاً خواندن این رمان و دنبال کردن اتفاقات آن برای خواننده معمولی غیرممکن میشود، چرا که زبان دیگر ابزاری برای ارتباط و بیان نیست و صرفاً مانع فهم داستان توسط خواننده میشود.
کسانی که به موضوع نظم و آشوب در اولیس علاقهمندند، میتوانند به کتاب صداهای جویس اثر هیو کنر رجوع کنند. او در این کتاب، به طور کامل و با ذکر مثالهای دقیق الگویی روایی را شرح میدهد که جویس برای ثبت دیالکتیک نظم و آشوب در رمان خود ابداع کرده
از انتشار کتاب آقای جویس آنقدر میگذرد که دیگر حاجت به ستایش کلی یا بدگویی و عیبجویی منتقدانش نباشد، ولی آنقدر هم نمیگذرد که تلاش برای ارزیابیِ کامل جایگاه و اهمیت آن ممکن باشد. در حال حاضر تنها کار مفیدی که میتوان برای این کتاب کرد- که البته کاری است عظیم- آن است که بر یکی از ابعاد آن که هنوز مشخص نشده پرتو بیفکنیم؛ البته این کتاب بینهایت بُعد دارد. به نظرم این اثر مهمترین بیان وضعیتِ عصر حاضر است. اولیسِ جویس کتابی است که همگی مدیون آنیم و هیچ یک راه گریزی از آن نداریم. آنچه هماکنون درباره اهمیت این کتاب گفتم فرض مسلم همهچیزهایی است که میخواهم درباره آن بگویم. قصد ندارم با طولوتفصیل دادنِ مدح و ستایشم وقت خواننده را هدر دهم. این رمان مرا بینهایت متعجب، خوشحال و وحشتزده کرده است… همینجا این مسأله را رها میکنم.
در همه نقدهایی که از این کتاب دیدهام نه هیچ اشارهای به ارجاع موازی این رمان به اودیسه شده و نه به استعمال سبکها و نمادهای مناسب در هر بخش از آن. البته مقاله ارزشمند آقای ام. والری لاربو استثناست. این مقاله بیش از آنکه نقد باشد یک مقدمه است و به نظر میرسد اهمیت روشِ استفادهشده در این رمان را درک کرده باشد. با این حال، انتظار میرود این روش پیش از هر چیز دیگر در این رمان توجه خواننده را به خود جلب کند. اما این روش را یک ترفند بامزه یا یک داربست تلقی کردهاند، داربستی که نویسنده آن را برافراشته تا از شر قصه واقعگرایانهاش خلاص شود. به زعم این افراد، این روش هیچ ربطی به ساختار کامل اثر ندارد. به نظرم نقدی که آقای آلدینگتون سالها پیش درباره رمان اولیس نوشت به سبب همین اشتباه است که راه بهجایی نمیبرد. اما درکِ نادرست آقای آلدینگتون از رمان اولیس شرافتمندانهتر از فهم غلط سایرین است چرا که او نقدش را زمانی نوشت که کل این اثر هنوز چاپنشده بود، درحالیکه سایر منتقدان کل رمان را در اختیار داشتند. آقای آلدینگتون در نقد خود آقای جویس را پیامبر آشوب بهحساب میآورد و از این مینالد که چشمان غیبگویش در هر ضربه چوبدستی این نویسنده شعبدهباز چیزی جز فوران دادائیسم نمیبیند. البته تأثیری که کتاب آقای جویس میتواند داشته باشد از نظر من مسئله نامربوطی است. کتابی سترگ ممکن است تأثیری بد داشته باشد و کتابی میانمایه شاید از قضا بسیار سودمند از آب دربیاید. نسل بعدی مسئول روح و جان خویش است. انسان نابغه در قبال افراد همطراز خود مسئول است نه در قبال مشتی عوام ازخودراضی و بیتربیت. با این همه، به نظرم دلواپسیِ رقتبارِ آقای آلدینگتون در مورد آدمهای احمق حامل تلویحات خاصی در مورد ماهیت خود این کتاب است که البته با آنها موافق نیستم. و بحث نیز بر سر همین است. اگر اشتباه نکنم او این کتاب را دعوتی به آشوب و بیان احساساتی تلقی میکند که منحرف و مغرضانهاند و واقعیت را تحریف میکنند. باید عین حرفهایش را نقل کنم مبادا خداینکرده حرفهایش را تحریف کرده باشم. او مینویسد: «باید اضافه کنم که آقای جویس با استفاده از قریحه حیرتانگیزش کاری میکند که ما حالمان از آدمیزاد به هم بخورد و این کار او دروغین و توهین به بشریت است». نظر جناب آلدینگتون شبیه نظر تکریِ[۱] آدابدان در مورد جاناتان سوئیفت است: «به نظرم این بخش از اثر آقای سوئیفت از نظر اخلاقی وحشتناک، شرمآور، ناجوانمردانه و کفرآمیز است و هرچند این کشیش انسانی عالی و قدرتمند است، به نظر من باید هویاش کرد». (این حرف را در مورد پایان سفر به سرزمین هوئینمها[۲] گفته. به نظر من این بخش از کتاب سفرهای گالیور یکی از بزرگترین دستاوردهای روح آدمی است. البته تکری بعدها به سوئیفت ادای احترام میکند، آن هم به شیوهای که نصیب کمتر کسی میشود: «به نظرم او آنقدر انسان بزرگی است که وقتی دربارهاش میاندیشم مثل آن است که به یک امپراتوری در حال سقوط فکر میکنم». و آقای آلدینگتون هم به موقعش با سخاوتی اینچنینی به آقای جویس ادای احترام میکند). اینکه آیا میتوان به بشریت توهین کرد (این با توهین در معنای معمول آن یعنی توهین به یک فرد یا گروه در مقابل باقی بشریت فرق دارد) مسئلهای است که مجامع فلسفی باید دربارهاش بحث کنند. اما بیگمان اگر رمان اولیس «توهینی» به بشریت بود، باید سندی جعلی یا حقهای ناچیز میبود و اگر اوضاع از این قرار بود، برای لحظهای هم نمیتوانست توجه آقای آلدینگتون را به خود جلب کند. نمیخواهم خیلی به این مسأله بپردازم… نکته جالب همان است که آقای آلدینگتون «قریحه عظیم اما افسارگسیخته» آقای جویس مینامد. آلدینگتون این نکته را بدیهی میانگارد.
به نظرم آقای آلدینگتون و من کموبیش درباره آنچه میخواهیم موافقیم و سر این نیز توافق داریم که آن را کلاسیسیسم بنامیم. به خاطر همین توافق است که آقای آلدینگتون را برای حمله به مسئله مورد نظر برگزیدهام. درباره آنچه میخواهیم توافق داریم ولی نه درباره چگونگی رسیدن به آن یا درباره اینکه کدام یک از آثار معاصر نشان از گرایشی به سوی کلاسیسیسم دارد. ما موافقیم ــ البته امیدوارم ــ که وقتی میگوییم کلاسیسیسم بدیلِ رمانتیسم است، منظورمان مانند احزاب سیاسی نیست، یعنی مانند رابطه احزاب محافظهکار و لیبرال یا جمهوریخواه و دموکرات که در آن هر یک میخواهد دیگری را از صحنه بیرون کند. کلاسیسیسم هدفی است که همه آثار ادبی خوب به سویش حرکت میکنند، منظورم آثاری است که با توجه به امکاناتِ مکانی و زمانیشان آثار خوبی بهحساب میآیند. به تعبیری میتوان با پشت کردن به نهدهمِ مواد و مصالحی که در اختیارداریم و برگزیدن چیزهایی مومیاییشده که در موزه قرار دارند، یک کلاسیسیست بود. درست مانند برخی از نویسندگان معاصر که در این باره میتوان حرفهای درشتی بارشان کرد، البته اگر ارزشش را داشت (منظورم آقای آلدینگتون نیست) یا میتوان تمام تلاش خود را مصروفِ مواد و مصالحی کرد که در اختیارداریم و بدین گونه گرایشی کلاسیک داشت. اما مسبّب آشفتگی این است که واژه «کلاسیک» هم در مورد ادبیات اطلاق میشود و هم در مورد مجموعه پیچیده علائق و شیوههای رفتار و جامعه که ادبیات بخشی از آن است. و این کلمه در این دو مورد معانی یکسانی ندارد. کلاسیسیست بودن در نقد ادبی بسیار آسانتر است از کلاسیسیست بودن در آفرینش آثار هنری، زیرا در نقد کردن فقط مسئول چیزی هستید که میخواهید اما در فرآیند آفرینش مسئول کاری هستید که میتوانید با مواد و مصالح خود انجام بدهید، مواد و مصالحی که باید آنها را صرفاً پذیرفت، از جمله عواطف و احساسات خود نویسنده. عواطف و احساسات نویسنده مواد و مصالحی است که باید آنها را بپذیرد؛ آنها فضایلی نیستند که باید بدانها پروبال دهد یا رذیلتهایی که باید از شدتشان بکاهد. بنابراین، پرسشی که باید درباره آقای جویس مطرح کرد این است: او با چه میزان مواد و مصالحِ زنده دستوپنچه نرم میکند و چگونه این کار را انجام میدهد؟ منظورم آن است که او به عنوان یک هنرمند نه یک قانونگذار یا مشاور قانونی، چگونه با این مواد و مصالح دستوپنجه نرم میکند؟
اینجاست که ارجاع موازی آقای جویس به اودیسه اهمیتی عظیم مییابد. این کار او بهاندازه یک کشف علمی اهمیت دارد. کسی پیش از این، رمانی را بر این شالوده بنا ننهاده است. این کار پیش از این هیچ ضرورتی نیافته بود. من با رمان خواندنِ اولیسِ جویس مسأله مورد بحث را مسلم فرض نکردهام و اگر شما آن را حماسه بنامید، چندان اهمیتی ندارد. اگر این اثر یک رمان نیست، این مسأله بدان دلیل است که رمان فرمی است که دیگر برای عصر حاضر کفایت نمیکند؛ چرا که رمان یک فرم نبود بلکه بیان وضعیت عصری بود که هنوز همه فرمهای خودش را از دست نداده بود و از اینرو احساس نمیکرد که به فرمی سفت و سختتر از رمان نیاز دارد. آقای جویس فقط یک رمان نوشته است یعنی چهره مرد هنرمند در جوانی. آقای ویندهام لوئیس نیز فقط یک رمان نوشته است، رمان تار[۳]. بعید میدانم که هیچ یک از این دو نفر دیگر «رمانی» بنویسند. رمان با هنری جیمز و فلوبر به انتهای کار خود رسید. به نظرم این مسأله بدان دلیل است که آقای جویس و آقای لوئیس از زمانهشان جلوتر بودند و از اینرو، خودآگاه یا ناخودآگاه از فرم رمان راضی نبودند. آنها احساس میکردند رمانهایشان بیشکلتر از رمانهای آن دسته از نویسندگان زبروزرنگی است که از منسوخ بودن فرم رمان بیخبرند. آقای جویس با استفاده از اسطوره و ایجاد نوعی ارجاع موازی و مداوم بین عصر حاضر و عصر باستان روشی را دنبال میکند که باید چراغ راه سایر نویسندگان شود. این بدان معنا نیست که آنها مقلدان آقای جویس خواهند بود. آنها مانند دانشمندی خواهند بود که برای دنبال کردن تحقیقات مستقل خود از کشفیات انیشتین بهره میبرد. روش آقای جویس شیوهای برای مهار کردن، نظم، فرم، ارزش و اهمیت بخشیدن به این گستره عظیمِ بیهودگی و آشوبی است که تاریخ معاصر ماست. آقای ییتس[۴] پیشتر خطوط کلی این روش را نشان داده است؛ و در عصر حاضر، او اولین کسی است که از نیاز ما به این روش آگاه بوده. بخت یار این روش است. روانشناسی (آنطور که هست، حال واکنش ما به آن خندهدار یا جدی باشد)، قومشناسی و کتاب شاخه زرین[۵] دست به دست هم داده و چیزی را ممکن کردهاند که تا همین چند سال پیش ناممکن بود. حال میتوانیم به جای روش روایی از روش اسطورهای استفاده کنیم. جداً بر این باورم که این روش گامی است به سوی تبدیل کردن جهان مدرن به چیزی ممکن و پذیرفتنی برای هنر، یعنی حرکت بهسوی نظم و فرمی که آقای آلدینگتون حقیقتاً سودای آن را در سر دارد. و تنها آنهایی میتوانند به پیشبرد این روش مترقی کمک کنند که در خفا و بیهیچ کمکی به نظم و اسلوب خاص خود دستیافتهاند، آنهم در جهانی که در این خصوص هیچ کمکی بدانها نمیکند.
[۱] تکری نویسندهای انگلیسی است که در قرن نوزدهم می زیست و خالق رمان بازار خودفروشی است.
[۲] گالیور در بخش چهارم سفرهای خود وارد سرزمین هوئینم ها میشود؛ هوئینم ها هرچند موجوداتی با شکل و شمایل اسبها هستند، از خرد و هوش برخوردارند و نقطهٔ مقابل یاهوها به حساب میآیند. یاهوها شبیه انسانها هستند ولی رفتارهایی بسیار زننده و غیرعقلانی دارند و گالیور هم نشینی با هوئینم ها را به هم نشینی با یاهوها ترجیح میدهد، هرچند از لحاظ زیستی به یاهوها نزدیکتر است. م
[۳] Tarr: رمانی مدرنیستی که در بین سالهای ۱۹۰۹ تا ۱۹۱۱ نوشته شد و دربارهٔ هنرمندی انگلیسی به نام تار و هنرمندی آلمانی به نام کرایسلر است.
[۴] شاعر ایرلندی که یکی از بزرگترین شاعران قرن بیستم به شمار میآید. وی یکی از چهرههای اصلی جنبش احیای ادبی ایرلند بود. ییتس در نمایشنامهٔ کنتس کاتلین از اسطوره بهره برده است.
[۵] کتاب معروف جیمز فریزر. او در این کتاب به دنبال یافتن وجه مشترک ادیان و اسطورههای جهان است. این کتاب تأثیر عظیمی بر نویسندگان مدرنیست داشت و خود الیوت نیز در سرایش سرزمین هرز متأثر از آن بوده است.