شهر برج و مه اولین مجموعه آرمان صالحی است که در سال ۹۶ توسط نشر افراز منتشرشده است. این کتاب در دو فصل و مجموعاً هفت قصه به همراه یک مؤخره چاپشده است. اگرچه هر هفت قصه کتاب به لحاظ فضا و اتمسفر ٬شکل روایت و کاراکترها شبیهاند اما میتوان قصه اول از فصل را، بلندترین و شاید مهمترین قصه کتاب دانست.
سیاوش با یک پچپچ آهسته و بیوقفه، همچون یک ذکر، از خوب بیدار میشود و با همین ریتم از خانه خارج میشود. با یک مادر و نوزاد برخورد میکند و در عروسی خواهرش٬ آدرس عمویش را پیدا میکند و سر از شهری پر از برج و مه درمیآورد.
شهر برج و مه یک پلات ساده یا پیچیده ندارد. شخصیتها فاعل به معنای کلاسیک یا منفعل نیستند. حرف روشنی ندارند. نه شخصیتها و نه کلیت قصه به نتیجه مشخصی نمیرسند. همکاری درواقع ضربان زنده و مولد کثرت است. همکاری عبارت است از مفصلی که در آن تعداد نامتناهی از تکینها بهعنوان جوهر مولد جدید ساخته میشوند. همکاری نوآوری، غنای است و بنابراین پایه و اساس مازاد خلاق است که بیانکننده کثرت است اگر شکل و اندازه قصه کوتاه محصول محدودیتهای نشر و مجلات ادبی است، خودِ قصه کوتاه میتواند فراتر از این مرزها برود. اما قصه کوتاه از چاله مجلات ادبی به چاه محدودیتهای دیگر گرفتارشده است. شهر برج و مه یکی از بدیلهای صریح فراتر رفتن از این قوانین٬ با حفظ اصول قصه کوتاه است.
یکی از قوانین اصلی در خلق درام (قصه، نمایشنامه، فیلمنامه) روشن کردن تکلیف نویسنده و بعد مخاطب با قصه است. یعنی نویسنده بداند که چه میخواهد بگوید و خواننده بداند چه را باید پی بگیرد. کسی مرده،عشقی رفته، چیزی گمشده یا هر خواست دیگری که قهرمان یا ضدقهرمان دارد و نیرو یا نیروهایی که درراه رسیدن به آن مانع میتراشند. به یک معنی، قصه واجد یک کنش کلان است که بهواسطه چند کنش خُرد، به نتیجه نهایی میرسد. این کنشهای خرد، در نسبتی با کنش اصلی قرار میگیرند؛ یا مانع میشوند یا یاری میرسانند. ویژگی حصول نتیجه باعث ارزشگذاری کنشها شده و آنها را به یک اوج دراماتیک منتهی میکند. در شهر برج و مه اما اینگونه نیست. هیچ کنشی بر دیگری ارجح نیست و همه در یک سطح قرار میگیرند. برابری ارزش کنشها باعث میشود هیچکدام اوج یا فرود و یا مقدمه و نتیجه و یا گره و گشایش گره نباشند. روی دیگر این اتفاق این است که قصه در یک اوج ممتد قرار دارد. اگر در یک پلات کلاسیک، لحظه رهاییبخش، اوج دراماتیک قصه است و مخاطب بهواسطه پایمردی در دنبال کردن قصه این پاداش را دریافت میکند، اینجا از همان ابتدا هدیه خود را میگیرد. این ناشی از توان نویسنده در ساخت هستههای داستانی و دراماتیک کردن هرلحظه قصه و قصهپردازی حول هر اتفاق پیشپاافتادهای است. سرتاسر کتاب مملو از این لحظات است. هیچ صدایی، حرکتی، آدمی یا شیء داخل قصه نمیشود مگر اینکه تمام قوایش در قصه استفاده شود. لازمه این کار احضار دوباره و چندباره هر عصری در قصه است. بهزعم من حراست از این عناصر «احضار شده» در برابر بازنویسی مستبد یکی از شاهکارهای صالحی است.
بازنویسی و ویرایش قصه عبارت است از بازگشت بیپایان به اثر و کاستن و افزودن به آن بر اساس یک استراتژی. آنچه این روزها مشهود است، دو نوع استراتژی است: یکی بر پایه استبداد پلات و دیگر پالایش زبان. اولی به منتج به ساخت پلات دبیرستانی میشود و دومی به مشاطهگری ادبی، که هر دو باعث میشود بیش از قصه با صناعت قصه روبرو باشیم و بیش از اثر با خالق آن. حذف استراتژی، عملاً بازنویسی را خلع سلاح کرده و این امکان را به وجود میآورد که هر بار چیز جدیدی خلق شود و از هر چیزی، قصهای ساخته شود و این همان راه سعادت شهر برج و مه است.