برخلاف شعور عام یا درواقع شعور حقنهشده به ما، جایگاه گوینده همپای آنچه میگوید مهم است. نمونه گویای آن را باید در خود همین موضوع سلطنتطلبی جست. اتصال مدام این موضوع به شخص رضا پهلوی مقوم طرح موسمی آن است و خیلی روشن نشان میدهد چرا تضادی هست میان محتوای گفتار سلطنتطلبی به نمایندگی پهلوی و جایگاه مشروعیتبخش به این نمایندگی. از یکسو، محتوای عیان گفتار پهلوی یکچیز است: دموکراسی سکولار. در پیوند با دموکراسی سکولار، بهعنوان حکومتی برخاسته از مردم، پهلوی مدام به تکثر صداها و جریانها و اقوام اشاره میکند و راهحل را پس از «تغییر رژیم» به صندوق رأی و انتخاب «مردم ایران» میسپارد. روش «گذار به دموکراسی» هم صوری از نافرمانی مدنی در پیروی از انقلابهای رنگی از دهه نود بدین سوست؛ اما از طرف دیگر، موضع پهلوی، یعنی آنچه به او اجازه میدهد بتواند حرف بزند و حرفش شنیده شود مدیون پیوندش با پادشاهی پیش از ۵۷ است. تضاد میان ایده دموکراسی و سلطنت آنهم در شکل بهخصوص غیر دموکراتیکی که در ایران حاکم بود تضادی است که دیگران به آن اشارهکردهاند، اما هرگز بهتمامی رو نیامده است. جایگاه و گفتار پهلوی یکدیگر را نقض میکند. چه چیزی این تضاد را از دیدگاه پهلوی حل میکند؟
تضاد اینگونه حل میشود: اینکه اراده مردم بهعنوان بنیان حکومت دموکراتیک بهاحتمال بسیار زیاد بر بازگشت سلطنت یا بازگشت نمایندگان سلطنت یا اعتماد به نقش تاریخی این نمایندگان تعلق خواهد گرفت. فقط از این منظر است که میتوان هم از دموکراسی گفت و هم به جایگاه تاریخاً غیردموکراتیک خود گوینده، یعنی پهلوی، چسبید. آمیزه کمرویی و وقاحت در گفتار سلطنتطلبی هم دقیقاً در همین شیوه حل تضاد فوق نهفته است. در مصاحبهای با آسوشیتدپرس به انگلیسی در پاسخ به سؤالی در باب شکل نهایی حکومت یا جامعه بعد از «فروپاشی جمهوری اسلامی» میگوید: «من هیچوقت دغدغهای نسبت به نقش و سرنوشت شخصی خودم نداشتهام.» در همان مصاحبه، از ایران بعد از انقلاب ۵۷ بهعنوان کشوری یاد میکند که متجاوزان آن را تسخیر کردهاند و اعلام میکند که «ما کشورمان را باز پس خواهیم گرفت» (عبارتی بهوضوح یادآور گفتار مدافعان برگزیت، جبهه ملی فرانسه و هواداران ترامپ. ادای آن به انگلیسی بری از پیامهایی رمزی نیست.)
اما کمرویی پهلوی در این است که کمابیش هرگز از بازگشت سلطنت حرف نمیزند. مستقیماً از شاه و شاهدوستی و غیره نمیگوید. ازاینجهت تفاوت بارزی با خیل سلطنتگرایان علنی دارد. بهواقع هم هیچ نیازی ندارد به گفتههای خود محتوای سلطنتطلبانه بدهد. مخفیانه و با طمأنینه آن را پیشفرض میگیرد. لاجرم، تا جایی که بناست ولیعهد یا شاهزاده به ارث برنده تاجوتخت باشد بسیار کمروست. او تا حدی کمروست که جایگاه خود او به هنگام حرف زدن و مصاحبه دادن و اعلام موضع کردن تا جای ممکن کمرنگ است. کمرنگ فقط برای خود او؛ یعنی او وانمود میکند که جایگاه خود او نیست که مقوم اصلیِ حرف زدن او و توقع حرفاورابهگوشگرفتن است. پهلوی در مقام یک پیامآورنده محض عمل میکند که فقط دارد حقیقت را درباره وضعیت سیاسی و آینده سیاسی ایران میگوید و فقط هم یک رأی دارد، «در حال حاضر» (بنا به گفته خود او در مصاحبهای با ایران اینترنشنال). وقتی از او میپرسند که آیا تو خود را در این وضعیت و آینده در مقام رهبر مردم یا نماینده گذشتهای شاهانه میبینی، با کمرویی انکار میکند و تصمیم و انتخاب را به عهده مردم میگذارد؛ بهعبارتدیگر، دقیقاً همان جایگاهِ نمادینی را با حجبوحیا نفی میکند که اصلاً به او امکان داده است در وهله اول حرف بزند و موضع بگیرد. وقاحت گفتار شازدگی دقیقاً رابطهای ارگانیک با همین کمروییِ پهلو زننده به معصومیت دارد.
از حق الهی به تاریخ طلایی و برعکس
امروزه باید چند جور رفت به مصاف آنچه سلطنتطلبی یا شازده گرایی در نسبت با ایران خوانده میشود. میتوان با ایده سلطنتطلبی درگیر شد و نشان داد چگونه مشروعیت آن مسئلهدار است. مسئله کلیدی هر نظم سیاسی در دو قرن و نیم اخیر همین مشروعیت است، اینکه آیا نظم قادر است خود را بدون توسل بهزور عریان در ذهن و دل مردم جای دهد یا نه. سلطنت بناست با توسل بهحق الهی شاهان مشروعیت یابد. اگر زیرآب این حق الهی زده شود، مشروعیتش هم از دست میرود. نژادگی و پیوندهای خانوادگی و تاریخ و غیره هم در توجیه سلطنت سرانجام ریشه در همین حق الهی دارد. حق الهی هم به معنای نقطهای مرجع در ورای همه شرایط و مراجع درون وضعیت است
جالب است که ازقضا یکی از مفاخر ایران تقدیم همین مفهوم فره ایزدی بهعنوان حق الاهی پادشاهان به تاریخ سیاست جهان است. بههرحال، این آوردگاه تا حد زیادی فلسفی است و اگر افراد واقعاً دریابند که هیچ بنیانی برای اعطای حقی در ورای همه حقوق به شخصی واحد در کار نیست، نهاد سلطنت در خیال و ذهن و گفتار از پا خواهد افتاد. میزان کمی از نیهیلیسم ازاینجهت برای همهمان مفید و دارای خاصیت درمانی است.
جور دیگر این است که مشروعیت تاریخی سلطنت به پرسش گرفته شود. عرصه نبرد در اینجا روایتهای رقیب از تجربه پادشاهی و دولت مدرن در سهربع اول قرن بیستم در ایران است. افراد به لطف مقایسه با گستره غارت و فساد در چهل سال اخیر میکوشند از پادشاهی پدر و پسر پهلوی اعاده حیثیت کنند. معیار در اینجا قیاس عملی در نسبت با مسائل روز از حقوق بشر تا سیاست خارجی و «غرور ملی» است؛ اینکه اوضاع در زمان رضاشاه و شاه سابق بهتر از امروز بوده است. حرفی از حق الاهی و بحث فلسفی در باب مشروعیت به میان نمیآید، اما درعوض خود تاریخ، خود گذشته، خصلتی اسطورهای پیدا میکند و بر قبر سلاطین نور پاشیده میشود. تنها پرسشی که با پشتکار فراوان پسزده میشود این است: پس چرا در ۱۳۵۷ انقلاب شد؟ آن رخداد یا با رجوع به نقش بیگانگان حلوفصل میشود یا با توسل به جهل و دین و در بهترین حالت با گفتن اینکه رژیم بعدی انقلاب را به سرقت برد و کشور را مسخر خود کرد. گفتار شازدگی پس از دههها آنقدر چابک شده است که میان حق الاهی و تاریخ طلایی با ظرافت تمام رفتوآمد کند و هر ستم پادشاهی را با پیش کشیدن قرینه بیرحمانهتر آن در حکومت فعلی از یادها ببرد. (این دقیقاً کاری است که فرح پهلوی در مصاحبهای اخیر با روزنامه دیسایت انجام میدهد.)
بهجای تعریفهای انتزاعی از دموکراسی، بهترین راه برای درک آن و لاجرم ایستادن جلوی سلطنتطلبی رجوع به حرفهای اسماعیل بخشی، از نمایندگان کارگران هفتتپه، در متن مبارزه برای حفظ شرکت هفتتپه و درآوردنش از چنگ بخش خصوصی اختلاسگر به حمایت دولت است. بخشی میگوید:
«ما آلترناتیومون شورا و جمعیه. ما فردمحور نیستیم، فردطلب نیستیم، فردطلبان و ناسیونالیستا و نژادپرستا، مرتجعین، خودشون رو به ما نچسبونن. آلترنیاتیو ما شوراهای کارگری است. یعنی جمعی تصمیم میگیریم برای سرنوشت خودمون. از پایین حکم صادر میکنیم. هرچی از بالا زدن تو سرمون بسه. حالا ما تعیینتکلیف میکنیم. سه سال شرکت رو چاپیدن. دولت با تمام قدرت پشتش بوده.»
زمینه این حرف دعوایی مشخص بر سر یک کارخانه و فساد فراگیر پیوندهخورده با خصوصیسازی آن است. دقیقاً همینجاست که درکی انضمامی و مشخص از خود کلمه دموکراسی میتوان بهدست آورد. گفتار شازدگی بیشترین فاصله را با این وضعیت مشخص و گرفتاریهای عیان آن دارد، و اسماعیل بخشی بهصراحت راه کارگران را از آن جدا میکند. تا زمانی که ایدههای «گذار به دموکراسی» مستقیماً با تلاشهای کارگری از این دست پیوند نخورد، اعادهکننده همان ستم و تبعیضی خواهند بود که همیشه وجود داشته است. توسل به دولتمردان شیک و آشنا به «قواعد بازی» بینالملل هم صرفاً بازی را به نفع یک طرف از پیکار طبقاتی امروز تغییر خواهد داد. تا زمانی که پیکار کارگران هفتتپه برای تملک کارخانه و مزارع و تولید خودشان به نمونهای از «ظلم رژیم» در معنایی عام و بیارتباط با راهحلهای جمعی برای غلبه بر آن فروکاسته شود، گذار به دموکراسی حرف مفت خواهد بود.