برای امین مرادی

یوسف انصاری

یوسف انصاری نویسنده داستان کوتاه و منتقد ادبی متولد ۱۳۶۲ و اهل تبریز است. وی از شعر شروع و نویسندگی را از سن ۱۸ سالگی و با داستان کوتاه «سرب» آغاز نمود.
تأثیر غلامحسین ساعدی و هوشنگ گلشیری بر او نمایان است اینکه چطور بومی بنویسد اما مدرن باشد. وی در حال حاضر کارشناس بخش داستان انتشارات روزنه است. ازجمله آثار اوست: «احساسی که تنها یک آرایشگر می‌تواند حس کند»،«امروز ‌شنبه، فهمیدم ناصر مردی که فکر می‌کردم نیست»، «برف»، «دو خط موازی»، «عروسی»، «سگ سار»،«دیواربه‌دیوار»،«کلمات خیانت می‌کنند»،«اسماعیل»،«کله گنجیشک» و «گوهر مراد» و«غلامحسین ساعدی» از دیگر آثار اوست.

کافکا ما را یاد چه می‌اندازد: بیدار شدن: دیدن خود: و تبدیل‌شدن به حشره: یک روز صبح: همین‌که «گره‌گوار سامسا» از خواب آشفته‌ای پرید: در رختخواب خود به حشره تمام‌عیار عجیبی تبدیل‌شده بود: بعد: این من نیستم: خوابم هنوز! و شاید کافکا به ما می‌گوید: بیدار شو: ببین: تبدیل‌شده‌ای به حشره تمام‌عیار عجیبی: آیا کافکا بازخواهد گشت؟ سال‌های دور: در ایران: روزی: کافکا در آقای صادق هدایت حلول کرد: در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره: بله روح را می‌خورد: همان زخم‌ها که روح گره‌گوار سامسا را خورد: برای چه! چون تبدیل به حشره تمام‌عیار عجیبی شد: کافکا بی‌شک بازخواهد گشت: در جسم‌های دیگر حلول خواهد کرد: بعد از هدایت: بهرام صادقی با چیره‌دستی در رمان ملکوت احضارش می‌کند: از هدایت تا صادقی: ادبیات ایران راه درازی پیموده است: تا: ساعدی عزاداران بیل را بنویسد: مشد حسن: گاو مشد حسن: موسرخه: موش شدن: تبدیل‌شدن به چیزی غیر از انسان: از کافکا تا ساعدی: تا صادقی: تا هدایت: بعد: ناگهان در روزگار دوزخی آقای ایاز دکتر رضا براهنی: مردی را اره می‌کنند: به درازای تاریخ: زبانش را می‌بُرند: دست‌هایش: پاها: شکمش: به درازای تاریخ: دعوتی به جهنم زبان و زمان: تبدیل‌شدن آدم به چیزی غیر از انسان: در شازده احتجاب گلشیری: چشم‌های گنجشکی را درمی‌آورند: تا: کور بپرد: پریدن بدون چشم: استعاره‌ای از وضعیت موجود: کسی که پرواز را بدون چشم می‌خواهد: شیفتگی مادر به سلطان: سپردن کودکش به دست جلاد: مادر مادر نیست: تبدیل‌شده به هر چیزی جز مادر: به حشره تمام‌عیار عجیبی: لابد برخی حشرات هستند که سر بچه‌های خودشان را بخورند: مثلاً برای صبحانه: با جلاد: کا: آقای کا: کافکا: این پیشگوی بزرگ وضعیتی کافکایی ساخته است: قصر کافکا یادتان است: کا: هیچ‌وقت نخواهیم دانست نام کامل آن مرد چه بود: گویی چیزی ادامه او را خورده است: حشره: شاید حشره غول‌پیکر عجیبی: ادبیات ایران پر است از وضعیت‌های این‌چنینی: چند سال قبل عکسی در اینترنت دیدم: شبانه جلوی پنجره‌های خانه‌ای در مجتمعی در مسکن مهری در زنجان دیواری بالا رفته بود: همین‌که مردی‌زنی از خواب آشفته‌ای پرید: پنجره را باز کرد از منظره بی‌ریخت روبه‌رو خبری نبود: دیوار بود: همان موقع نوشتم: وضعیت این مردزن این خانواده وضعیتی کافکایی است: محاکمه یادتان است؟ مگر می‌توان فراموشش کرد: بی‌شک کسی به یوزف کا تهمت‌زده بود: زیرا بی‌آنکه از او خطایی سرزده باشد: یک روز صبح بازداشت شد: بازهم کا: کا کیست؟ ما فقط می‌دانیم هر که هست گره‌گوار سامسا نیست: هرچند زخمی روح هردو را می‌خورد: زخم چیست؟ وضعیت کافکایی: چند روز قبل برای یکی از ما دقیقاً همین اتفاق افتاد: نامش یادم نیست: شاید یوزف کایی دیگر: بدون این‌که روحش خبردار شود از خواب بیدار شد: بی آن‌که از او خطایی سر زده باشد: بازداشت شد: در حکمش نوشته بودند: پنج سال زندان: کافکا چه می‌گوید؟ به‌زعم من می‌خواهد ما را از خواب بیدار کند: بی‌خود نیست هدایت مسخش را ترجمه می‌کند: پیام کافکا را می‌نویسد: و مثل او نمی‌خواهد به این زندگی نکبت‌بار ادامه دهد: بوف کور را می‌نویسد: یک وضعیت کافکایی تمام‌عیار: بعد کاری که کافکا نتوانست با آثار چاپ‌نشده خود بکند هدایت می‌تواند: آخرین رمان: لابد چندین نوشته: نامه: و چیزهایی را می‌سوزاند: بعد: درز پنجره‌ها را با پنبه پر می‌کند: شیر گاز را باز: می‌خوابد: تا: بعدها در جسم نویسنده‌ای دیگر حلول کند: کورش اسدی: کورش علاقه عجیبی به ساعدی داشت: ساعدی علاقه عجیبی به هدایت: هدایت به کافکا: از کافکا تا کورش اسدی ادبیات ایران مدام در وضعیت هشدار است: مدام کافکا در جسم نویسنده‌ای بعد نویسنده‌ای بعد نویسنده‌ای دیگر حلول می‌کند: پیام کافکا: بیدار شو: در رمان کوچه ابرهای گمشده اسدی خبری از حشره شدن کسی نیست: بلکه: جامعه‌ای نکبت زده می‌بینیم: آن‌قدر عزا بر سرمان ریخته‌اند که فرصت زاری نیست: در کمتر از بیست‌وچهار ساعت کوچه ابرهای گشمده چندین دهه به‌سرعت از جلوی چشم خواننده‌ای که خودش را به خواب‌زده می‌گذرد: کورش هشدار می‌دهد: این وضعیت نمی‌تواند ادامه پیدا کند: وضعیت انسانی نیست: ما تبدیل‌شده‌ایم به حشرات: بعد: در بالکن خانه خودروی تکه کاغذی می‌نویسد: خسته شده بودم: شلنگ گاز را بیرون می‌کشد: بعد: به خواب می‌رود: تا: کافکا در جسم نویسنده دیگری حلول کند: چه کسی؟ آیا کافکا بازخواهد گشت؟ بی‌شک: از کافکا تا کورش اسدی ادبیات هشدار می‌دهد: به قول گلشیری: شهادت: ادبیات شهادت می‌دهد در چنین دوره‌ای چنین وضعیتی وجود داشت: پس وضعیت کافکایی بی‌معناست: ادبیات همیشه به چنین وضعیتی واکنش دارد: شنیده‌ام در استرالیا برخی نویسنده‌ها برای احترام به خوانندگانشان برای رمان خود پایان‌های خوش می‌نویسند: ناشران از چنین رمان‌هایی استقبال می‌کنند: خوانندگان نیز: می‌گویند کافکا آنجا در جسم نویسنده‌ای حلول نکرده است: آیا استرالیا از وضعیت کافکایی گریخته است؟ بعید می‌دانم: یک ایرانی در اردوگاه پناهندگان لب‌هایش را دوخته است: لاغر و نحیف: در وضعیت شکنجه: شروع می‌کند به نوشتن از اردوگاه: کمپ: هر نامی که دارد: چنین وضعیتی انسانی نیست: آنچه آن ایرانی خاطرات واقعی خود در تبعید می‌نامد وجدان برخی استرالیایی‌ها را برمی‌انگیزد: تا: به او: جایزه بدهند: برای تحمل وضعیتی که فقط می‌توانسته در آثار کافکا اتفاق بیفتد: مضحک این‌که نویسنده به خاطر این‌که به اردوگاه پناهندگان تبعیدشده نتوانست برای دریافت جایزه نقدی خود به استرالیا سفر کند: چرا؟ چون او یک پناه‌جوی خطرناک است: معمولاً حشرات وقتی وارد خانه می‌شوند یا آن‌ها را می‌کشند یا بیرونشان می‌کنند: رئیس‌جمهور استرالیا در سخنرانی‌اش به لزوم دفاع از خانه خود در برابر پناه‌جویان غیرقانونی حرف می‌زند: آن‌ها فقط به حشراتی اجازه ورود می‌دهند که اعتراضی به حشره‌بودگی خود نداشته باشند: مثل زنبورعسل: بی‌وقفه باید کار کنند: تا: عسلی که می‌آورند آن‌ها را تبدیل به حشرات نازنین کند: شاید کمی از عسلی را هم که آورده‌اند به خودشان بدهیم: خب: بالاخره آن‌ها باید زنده بمانند: چرا؟ چون ما باز به عسل بیشتری نیاز داریم: به نیروی کار: به سرمایه: هر جا هم از دستمان دررفت و دیگران متوجه کشتن و بیرون کردن حشرات دیگر شدند زود با سرمایه عذاب وجدان جمعی را کنترل می‌کنیم: جایزه برای کسی که حشره بودن خود را نپذیرفت: از هدایت تا کورش اسدی ادبیات ایران راه درازی را پیمود: اگر بوف کور را اولین رمان مداخله‌گر مهم فارسی بدانیم که در اعتراض به وضعیت موجود زمانه خود نوشته شد: ادبیات ایران: نودساله است: و اگر تاریخ ایران را در این نود سال بررسی کنیم هیچ دوره‌ای نبوده: خفقان حاکم نباشد: همان‌قدر که کافکا در جسم نویسنده‌ای بعد نویسنده‌ای بعد نویسنده‌ای دیگر حلول می‌کرد تا در وضعیت موجود مداخله کند: وضعیت خفقان نیز از دهه‌ای به دهه‌ای به دهه دیگر منتقل می‌شد: به زبان حاکمان: انتقال قدرت: پس این جنگی است تمام‌عیار: یک‌طرف ادبیات است: طرف دیگر وضعیت موجود: با این وصف آیا کسی می‌تواند بیرون این تقابل بایستد و ادعا کند نویسنده است؟ شاید هدایت برای همین آخرین رمان خود روی جاده نمناک را آتش می‌زند: چگونه نویسنده‌ای می‌تواند ادبیات را آتش بزند؟ معروف است مخاییل باختین نظریه‌پرداز بزرگ روس که آرا و نظرات او در باب ادبیات و رمان برای رمان بسیار راه‌گشا بوده است دست‌نویس یکی از مهم‌ترین آثارش را دود کرد: به‌خاطر گرانی کاغذ سیگار: صفحه به صفحه: توتون می‌ریخت لای نظریاتش: گوشه‌ای می‌نشست به سیگارش پک می‌زد: گفته‌اند او را به‌خاطر این نمی‌بخشیم: اما: چرا؟ چرا باختین دود سیگار را به ادبیات ترجیح داد: آیا جز این بود در وضعیتی کافکایی حس می‌کرد هر آن شاید خود نیز به یک گره‌گوار سامسای حشره تبدیل خواهد شد! شاید: نمی‌دانیم: هرچند می‌دانیم معنی این کار چیزی نیست جز این‌که: باختین علناً نظریاتش در آن کتاب دودشده را نفی می‌کرد: نفی نظریه‌پردازی: آیا باختین به چیزی فراتر از نظریه فکر می‌کرد؟ نمی‌دانیم: هرچند می‌توان حدس زد آن‌ها که باختین را نمی‌بخشند تصور می‌کنند جهان از کتاب شگرف دیگری از او محروم مانده است: برخلاف خود او: همان تصوری که مخاطب ایرانی نیز از آخرین رمان هدایت دارد: هیچ‌کس تصور نمی‌کند شاید از باختین تا هدایت نفی ادبیات یعنی خواست چیزی فراتر از روی جاده نمناک: وگرنه: بی‌شک هدایت زمان نوشتن بوف کور این حس را نداشت: حتی قدرت نفی بوف کور را هم نداشت: بوف کور چیزی فراتر از ادبیات بود: مداخله‌ای تمام‌عیار در دیکتاتوری رضاشاه: با وضعیتی کافکایی که محصول خفقان است: بی‌خود نیست راوی با شنیدن آواز چند مست در خیابان احساس ترس می‌کند: در خواب به هرکسی دست می‌زند سر آن شخص کنده‌شده به زمین می‌افتد: تاریخ را به‌واسطه زن اثیری تکه‌تکه می‌کند: می‌شکافد و نشان می‌دهد وضعیت موجود وضعیتی تاریخی است: مثل جن: از دوره‌ای به درون دوره دیگری حلول می‌کند: زن اثیری که از شکاف دیوار دیده بودش روی قلمدان است و روی کوزه‌ای کهن که در ری از زیرخاک بیرون می‌کشد: همچون روزگار دوزی آقای ایاز: وقتی: شاهان ایرانی پشت‌سرهم روی پل صراط ایستاده‌اند برای عبور: و ناگهان یکی از راوی‌ها وسط رمان به ترکی به محمدرضاشاه پهلوی فحش می‌دهد: با این‌که می‌دانیم زمان رمان بسی دورتر از دوران پهلوی است: این هشدارهای ادبیات است که روزگار دوزخی آقای ایاز براهنی را به بوف کور و بوف کور را به مسخ وصل می‌کند: این مداخله جمعی ادبیات است: جنگی تمام‌عیار: می‌توان مثال‌های بی‌شماری زد: می‌توان با قطعیت گفت: کافکا بازخواهد گشت: و هیچ قدرتی نمی‌تواند مانع بازگشت او شود.