هفتادسال پیاپی کمونیست‌ها رهبران غربی را به دن‌کیشوت بودن متهم کردند. غربی‌ها هم در پاسخ استالینی‌ها را دن‌کیشوت خطاب کردند {…} همان‌طور که می‌بینید دن‌کیشوت بازنده همیشگی بوده است؛ زیرا سیاستمدارانی که نامش را بر زبان می‌رانند ابداً با او هم‌تراز نیستند و ذره‌ای از اصالت او را در وجود خود ندارند. اسماعیل کاداره در این یادداشت به ما می‌گوید:
 چرا دن‌کیشوت به فولکلور بالکان تعلق دارد؟
چگونه سروانتس اولین‌بار به زبان آلبانیایی ترجمه شد؟
چرا سیاستمداران امروزی نباید از نام این شوالیه سرگردان به‌عنوان توهین استفاده کنند؟

توماس مان در کنفرانس ۱۹۳۹ نیویورک که بعدها کنفرانس مشهوری شد در مباحثه‌ای وارد شد که موضوعش مبلغ پرداختی شاه به شاعر ایرانی مشهور فردوسی بود. شاه به فردوسی قول سکه طلا داده بود؛ اما وقتی دید شاعر نسبت به آن بی‌اعتنا است از پرداختش خودداری کرد. توماسمان آنجا گفته است چیزهایی در این ابعاد فقط می‌تواند برای شاعران حماسه‌سرای بزرگ اتفاق بیفتد.

همه ما در دوران مدرسه بحث‌وجدل‌های محققان یونانی درباره محل تولد هومر را خوانده‌ایم. گفتگوها پیرامون نویسنده اصلی آثار شکسپیر خود اوست یا بیک نیز به همان اندازه معروف هستند؛ اما شاید خبر نداشته باشید که در منطقه بالکان بحث‌وجدل کمابیش مشابهی درباره سروانتس وجود دارد. بحث بر سر این است که سروانتس در الجزایر زندانی بوده است یا بالکان. این‌طور که پیداست مسئله مکان حبس این نویسنده همچنان کنجکاوی مردم منطقه را تحریک می‌کند؛ فکر می‌کنم این مسئله که در بالکان بعدازاین همه‌سال درباره دوران حبس نویسنده‌ای که حتی اسمش را دقیق نمی‌دانند همچنان صحبت می‌شود موضوع خالی از اهمیتی نباشد.

چندی پیش یک فولکلوری است آلبانیایی مقاله‌ای درباره افسانه‌ها و تاریخ قرون‌وسطا نوشت که در آن‌ها قصه‌هایی درباره سروانتس بازگو شده بود. قصه‌ها سینه‌به‌سینه نقل‌شده بود و بر این باور صحه می‌گذاشت که سروانتس نه در الجزایر بلکه در شهری بین آلبانی و مونته‌نگرو زندانی بوده است. این محقق نظریه خود را بر اساس قصه‌های پیرمردانی بناکرده بود که در آن‌ها مؤکد شده بود زندانی فرد باسوادی بود و مبلغ هنگفتی برای آزادی‌اش پرداخت شد. سروانتس در قصه‌های پاین پیرمردان گاهی همان سروانتس نامیده می‌شود، گاهی سروت یا ساروت.

نقطه اشتراک تمام قصه‌ها این است که زندانی دوستانی در اسپانیا داشته که حاضر بودند به هر قیمتی او را نجات دهند. محقق اظهار می‌کند که سروانتس احتمالاً در منطقه بالکان زندانی بوده است زیرا خط ساحلی بالکان بسیار ناهموار است و سوراخ‌های مناسبی برای دزدان دریایی دارد. حتی اگر این داستان حقیقت نداشته باشد هم این نکته که پیرمردان عامی بالکانی سرنوشت وزندگی این مرد را در حافظه خود حفظ کرده‌اند برای یک نویسنده بسیار هیجان‌انگیز است. نباید فراموش کنیم که این آدم‌ها قصه‌های زیادی را از سر گذرانده‌اند و زمانی که داستان مرد زندانی اولین بار پا گرفت دن‌کیشوت هنوز به آلبانیایی ترجمه نشده بود. فکر می‌کنم اینکه عامه مردم زندگی نویسنده‌ای را در ذهن نگه‌دارند مسئله خیلی مهمی است؛ زیرا از هر نظر حساب کنیم اتفاق بسیار نادری است.

بشریت حساسیت خاصی در انتخاب آدم‌هایی دارد که خلق آثار و شکل دادن به افسانه‌هایش را به آن‌ها وامی‌گذارد. ممکن است به نظر عجیب بنماید اما خط اتصال بین سروانتس و پیرمردان بالکانی از منطقی باطنی پیروی می‌کند. یک منطق باطنی این رابطه را لمس می‌کند و آن را تصدیق می‌کند. در ادامه به این نکته می‌پردازم که سفر دن‌کیشوت سفری به اعماق فضا نیست، یک سفر درونی به ژرفای بشریت است.

سفر دن‌کیشوت با سفرهای مهم تاریخ ازجمله مشهورترین و چشمگیرترین سفر تاریخ نوع بشر یعنی کشف آمریکا هم‌زمان بود. محال است سفر مهم‌تری از سفر کریستف کلمب در تاریخ وجود داشته باشد. در یک آن، جهان، زمین، دنیا دو برابر بزرگ‌تر شد؛ اما اتفاق عجیبی افتاد.: این کشف پایان‌ناپذیر ردی از خود در جهان ادبیات به‌جا نگذاشت. حال‌آنکه سفر یک مجنون از دهکده‌ای در اسپانیا به دهکده‌ای دیگر، سفری که کمترین اهمیتی برای انسان نداشت و چیزی برایش به ارمغان نیاورد و احتمالاً هرگز رخ نداده است یکی از بزرگ‌ترین شاهکارهای ادبیات را خلق کرد. آیا این حرف خلاف استدلال است یا منطق این‌طور حکم می‌کند؟ همیشه وقتی کشف‌های مهمی صورت می‌گیرد اینجاوآنجا می‌شنویم این کشفیات ادبیات را دگرگون خواهد کرد. آخرین بار این صحبت‌ها مربوط به کشفیات فضایی و علی‌الخصوص قدم گذاشتن انسان بر سطح ماه بود. خیلی‌ها آن زمان گفتند شعر دیگر نمی‌تواند به حیات ادامه دهد، زیرا ماه که یکی از چیزهای الهام انگیز در شعر بود راز و رمز خود را ازدست‌داده است. بشر توانست قدم بر آن بگذارد.

همه می‌دانیم که چنین نشد. علی‌رغم گذر زمان درازی که سپری‌شده است، سفر درونی دن‌کیشوت به تقویمی اسرارآمیز تعلق دارد. به همین دلیل است که جهان ادبیات را بیشتر از اختراع لکوموتیو، کشف کریستف کلمب، سفینه فضایی تحت تأثیر قرار داده است. زندگی این کاراکتر دوگانه است، یکی در زندگی نهان نوع بشر و آن دیگری در نمود خارجی زندگی و جهان آدم‌ها وجود دارد.

در ادامه سعی دارم توضیح دهم چرا این شخصیت هنگام بیرون آمدن از جهان ادبیات به‌سوی جهان خارج متحمل این میزان آسیب شده است. پیش از آن در پرانتز قصه ترجمه دن‌کیشوت در یک کشور منطقه بالکان، در کشور خودم آلبانی را شرح می‌دهم. عادت مألوف آن است که این کاراکتر به‌عنوان کاراکتر سرزنده‌ای وارد ادبیات شود. دن‌کیشوت توسط یک اسقف به آلبانیایی ترجمه شد. این اسقف با شاه بعدی آلبانی در جنگ بود. اسقف سعی در شکست پادشاه داشت. برای اینکه دل‌وجرئت پیدا کند هملت و مکبث را ترجمه کرد و واقعاً هم توانست شاه را شکست دهد. بعدتر شاه اسقف را شکست داد و اوضاع وارونه شد؛ اسقف در اوج ناراحتی و انزوا ترجمه دن‌کیشوت را آغاز کرد.

اسقف در مقدمه کتاب گفته است دن‌کیشوت در منطقه بالکان بهتر از هرجائی دیگری فهم خواهد شد. اعتقاد داشت خطوط موازی بین رابطه اسپانیا با فضای گسترده آمریکا و رابطه بالکان با امپراتوری عثمانی می‌بیند. حتی اگر سرنوشت این دو منطقه عکس یکدیگر باشد. آن زمان که اسپانیا به زمین‌های پهناور آمریکا حمله می‌کرد، مردم بالکان در تیررس نیروهایی بودند که از زمین‌های پهناور عثمانی می‌آمدند. مثل آن است که انتظار داشته باشیم اسپانیا مورد هجوم سرخپوست‌های آمریکایی قرار بگیرد. هرچند نتیجه کار کمابیش یکسان بود: امپراتوری عظیم عثمانی روابط پرماجرایی با مردم بالکان برقرار کرد. عثمانی صدها هزار سرباز مطیع عالی داشت اما فرمانده نداشت. به دل‌وجرئت بالکانی‌ها نیاز داشت. به همین دلیل است که عثمانی‌ها اعضای عالی‌رتبه ارتش خود را غالباً از بین فرماندهان بالکانی مخصوصاً آلبانیایی‌ها انتخاب کرد. این فرمانده‌ها و مزدوران هنگام ازهم‌پاشیدگی امپراتوری از کار بی‌کار شدند. در اینجاست که اسقف بین این آدم‌ها و دن‌کیشوت و سانچو پانزا خطوط موازی می‌بیند. انسان‌هایی که به آمریکا نرفته‌اند اما اینجاوآنجا می‌پلکند و در رویای بازگشت به گذشته هستند.

اسقف آلبانیایی در میانه قرن بیستم کشورهای بالکان را مملو از دن‌کیشوت می‌دید. این دیدگاه حتی امروز هم سایه‌اش را بر شبه‌جزیره انداخته است. شخصیت دن‌کیشوت همچنان توسط احزاب سیاسی استفاده می‌شود. تمامی احزاب بلااستثنا رقیب خود را متهم به دن‌کیشوت بودن کرده‌اند. هفتادسال پیاپی کمونیست‌ها رهبران غربی را متهم به دن‌کیشوت بودن کردند. غربی‌ها هم استالینی‌ها را دن‌کیشوت می‌نامند و داستان ادامه دارد. چند هفته پیش، در کمپین انتخابات ریاست‌جمهوری فرانسه شنیدم که فیلیپ دویه نامی در مقابل دوربین تلویزیون‌ها متهم به دن‌کیشوت بودن شد. همان‌طور که می‌بینید دن‌کیشوت بازنده همیشگی است؛ زیرا سیاستمدارانی که از نامش استفاده می‌کنند در ابداً با او هم‌تراز نیستند و ذره‌ای از اصالت او را در وجود خود ندارند.

این از مختصات تاریخ هزارساله بشریت است. اعتقاددارم دو کاراکتر ادبیات و جهان پرومته و دن‌کیشوت سرنوشت مشترکی داشتند. بشریت آن‌ها را ترمیم کرد، تغییر داد و دو بار ساخت. در نگاه نخست ظاهراً افتخار بزرگی است که تمام بشریت در بازسازی یک کاراکتر سهیم باشد؛ اما این تغییر یا تصحیح ممکن است خوب یا بد باشد. پرومته برنده بود، دن‌کیشوت بازنده بود. در هر دو مورد بسیار نادر است که بشریت دستیار نویسنده باشد. سعی می‌کنم این را به زبانی ساده شرح دهم.

پرومته را در نظر بگیرید. پرومته‌ای که ما می‌شناسیم، همانی نیست که فرزانگان یا آیسخولوس در اصل خلق کرده بود. پرمته غنای خود را از تمام بشریت گرفت. در اصل او کاراکتر به‌مراتب پیچیده‌تری است از آنکه اکنون می‌شناسیم. پرومته موفق شد با زئوس به مذاکره بنشیند، چیزی که کسر اعظم بشریت از آن خبر ندارد و نمی‌خواهم هم خبر داشته باشد. بشریت تصحیحی در کاراکتر انجام داده است. در یک‌کلام، بشریت پرومته قهرمانانه‌تری خلق کرده است.

همان‌طور که بالا گفتم عکس آن برای دن‌کیشوت رخ داد: او در این جابه‌جایی آن‌قدر اصالت خود را از دست داد که امروز باشخصیت‌های میان‌مایه مقایسه می‌شود. شیلر تصور می‌کند همسرایی تراژدی‌های کلاسیک به‌مانند یک دیوار محافظ هنر را از دخالت مردم در امان نگاه می‌داشته است. شیلر اعتقاد دارد شرکت جستن تماشاگران یونانی در تئاتر آن را نابود می‌کرد. بعضی رهبران کمونیستی، علی‌الخصوص مائو زدونگ[۱]، سعی کردند این دیوار را تحت شعار مردمی همه باید در هنر نقش داشته باشند خراب کنند. درواقع این راهی برای از بین بردن هنر در بین توده نویسندگان کذایی بود. قطعاً مردم هستند که هنر را زنده نگه می‌دارند، اما زنده نگه‌داشتن هنریک چیز است و مداخله جهت تنظیم، ترمیم و اصلاح هنر چیز دیگری است. هرچند کاراکترهای بزرگی وجود دارند و دقیقاً به خاطر همین محبوبیتشان بشریت به میان آمده تا آن‌ها را تغییر دهد.

از سوی دیگر، کاراکترهای بزرگی هم مانند مکبث شکسپیر هستند که هرگز به شخصیت مردم‌پسندی در جهان تبدیل نشدند. عجیب آنکه همسرش لیدی مکبث در این اواخر به این عنوان نائل آمد. از او در قیاس با زنان بعضی رهبران کمونیسم نام‌برده می‌شود: مخصوصاً جیانگ چینگ[۲] همسر مائو زدونگ و النا چائوشسکو[۳].

این نشان می‌دهد که آثار ادبی بزرگی مانند مکبث، فاوست، برادران کارامازوف و … وجود دارند که کاراکترهایشان در جهان هنر باقی می‌مانند. بعضی کاراکترها مانند دن‌کیشوت و پرومته از جهان ادبیات بیرون می‌آیند و در این راه آزمون سختی را پشت سر می‌گذرانند. من اعتقاددارم دن‌کیشوت هنوز هم یک کاراکتر ناشناخته است. باید بسیار تلاش کرد تا او را در موقعیتی که سرخوش باشد قرارداد. نباید اجازه داد از دن‌کیشوت در مجادلات سیاسی استفاده شود. تاریخ جهان واقعی، آن تاریخی که موردعلاقه ادبیات است و دن‌کیشوت به آن تعلق دارد، تاریخی باطنی است. از جهانی به جهان دیگر رفتن مانند دن‌کیشوت ممکن است عواقب فراوانی داشته باشد.

 اولین بار به زبان آلبانیایی در شماره ۲۶ فصلنامه هنر و فرهنگ «Mehr licht!» سال ۲۰۰۶ منتشر شد.

مترجم انگلیسی: ایرما کورتی

[۱]  Mao Zedong

[۲]  Jiang Qing

[۳] Elena Ceausescu