بخشی از مقدمه کتاب ادبیات به رقابت با علم می‌پردازد ـ رمان فرانسوی از بالزاک تا پروست[۱] (۲۰۰۱)

برای نوشتن راجع به ادبیات و علوم قرن نوزدهم، نخست باید باور سی.پی. اسنو[۲] را به حالت تعلیق درآورد. او اعتقاد داشت زندگی روشنفکران از دو فرهنگ مجزا تشکیل شده است. یا دقیق‌تر آنکه فرد باید بداند علم و ادبیات دو فعالیت متمایز هستند که اغلب دل‌مشغولی مشترکی برای دستیابی به دانش داشته‌اند. برای آنکه چشم‌انداز تاریخی موثقی داشته باشیم، باید فاصله‌مان را بیشتر کنیم: اگر قرن نوزدهم باور به وجود دو فرهنگ مجزا را به چالش کشید، پس می‌توان نتیجه گرفت سرآغاز شکل‌گیری این تمایز به قرن بیستم برنمی‌گردد. پاسکال در قرن هفده، زمانی که درباره روح هندسه[۳] و روح تبحر[۴] (ظرافت) سخن می‌گفت این باور را تشریح کرد. پاسکال با استفاده از این دو اصطلاح، بینش شهودی را با لحن انتقادی به ذهنی نسبت می‌داد که در جست‌وجوی دانش باشد، اما ذهنی را ملاک غایی دانش می‌دانست که در جست‌وجوی فرمالیسم ریاضیاتی باشد. این دو نوع ذهنیت به ترتیب به اومانیست‌های آکادمیک مدرن و دانشمندهای معاصر تعلق دارند. بسیاری تقابل این دو نوع دانش ـ یا ذهن ـ را نمایانگر نهادی شدن این دو فرهنگ در دانشگاه‌های مدرن می‌دانند؛ اما این موضوع دستکم به عصر افلاطون برمی‌گردد، همان زمان که افلاطون در کتاب جمهوری از ریاضیات جانب‌داری کرد و شعر را مورد تاخت‌وتاز قرار داد. من اعتقاد دارم، تاریخ بدون آنکه از پاسکال یاد کند، نمی‌تواند تقابل بین ادبیات و علم را توصیف کند. هدف اصلی این کتاب آن است که نشان دهد رمان‌نویس‌های فرانسوی قرن نوزدهم خواستار فائق آمدن بر تمایز بین این دو ذهنیت یا فرهنگ بودند.

اومانیست‌های آکادمیک بدون هیچ اماواگری ضدیت بین ذهن علمی و ادبی را به سیر اجتناب‌ناپذیر تاریخ غرب نسبت می‌دهند و به حال این وضعیت تأسف می‌خورند. اومانیست‌ها اغلب به انقلاب علمی اشاره می‌کنند و آن را به دلیل مسبب جدایی نا گریز این دو نوع دانش تقبیح می‌کنند؛ اما فرافکنی باور مدرن به وجود این دو فرهنگ در کل تاریخ تا حدی گمراه‌کننده است. این باور حقیقتی امروزی را نشان می‌دهد. این حقیقت که در تمام صدسال گذشته اکثر منتقدها و محققان حرفه‌ای ادبیات در اروپا و علی‌الخصوص ایالات‌متحده به دانشگاه‌ها وابسته شده‌اند. هرچند اکثر نویسندگانی که در طول تاریخ خالق آثار ادبی بوده‌اند هیچ تعلق حرفه‌ای‌ای به دپارتمان مطالعات ادبی نداشته و به این دیدگاه پایبند نبوده‌اند که باید با یک فرم اومانیستیکی ناب به جست‌وجوی دانش بپردازند. در طول تاریخ نویسندگان انگشت‌شماری اومانیست آکادمیک بوده‌اند و تقدیس ادبیات در دانشگاه به آن شکل که امروز در ایالات‌متحده مشاهده می‌کنیم یک تجربه تاریخی جدید و قرن بیستمی است.

من به این نکته تأکید می‌کنم، یک بررسی مختصر تاریخ ادبیاتی به‌راحتی آن را تأیید می‌کند تا نکته دیگری را بگویم. از عصر روشنگری به این‌سو، اکثر نویسندگان از رخدادهای علمی کاملاً آگاه بوده‌اند. می‌توانم ثابت کنم رشد کسر بزرگی از ادبیات مدرن مخصوصاً در سال‌های بین قرن هجدهم و نوزدهم واکنشی به ادعاهای علم بوده است. مخصوصاً آن دسته از ادعاهای علمی که تعیین می‌کرد چه چیزهایی را با چه درجه‌ای از قطعیت می‌توان شناخت. در این بازه تاریخی، نویسندگان متعددی به این باور رسیدند که می‌توان در طرح دانش با علم به رقابت پرداخت؛ و من این را ویژگی محوری رمان فرانسوی می‌دانم که از بالزاک تا پروست به رشد خود ادامه داد. (مفهوم رشد را بدون ارجاع به کمال یافتن فرم استفاده می‌کنم. بلکه به نظر من هر نسل نویسندگان معمولاً و نه همیشه بر روی آنچه نسل‌های پیشین انجام داده‌اند سرمایه‌گذاری می‌کنند.)

در تمام قرن هجدهم و پیش از انقلاب فرانسه یعنی در روزهای اوج عصر روشنگری و موضع انتقادی فلسفی آن عصر در قبال سنت، رابطه رقابتی صفت درستی برای توصیف رابطه بین ادبیات و علم نیست. در عصر روشنگری مرز بین نوشتار ادبی و نوشتار علمی به‌وضوح تعیین نشده بود. یک فیلسوف می‌توانست یکجا مجادله‌گری خلاق یا نویسنده رمان‌های اروتیک باشد، ممکن بود در جای دیگری گفتمانی وجه‌شناختی[۵] را به شکل رساله، گفت‌وگو یا حتی رمان به رشته تحریر درآورد. گفتمان‌های وجه‌شناختی همچون بخشی از گستره وسیع فلسفه طبیعی ادراک می‌شدند. علم و فلسفه در عصر روشنگری شامل پزشکی، تاریخ طبیعی و متافیزیک بودند. ولتر و دیدرو در آثارشان به تکرر نویسندگانی را به تصویر می‌کشند که استادانه صحبت می‌کنند و هم‌تراز دیگر متفکران به اشاعه دانش می‌پردازند. طبق گفته ارنست کاسیرر[۶] در فلسفه روشنگری نظریه یکانی منطق و نظریه علم تبادل‌پذیر بوده‌اند. هرچند بعدها، در عصر پس از پروست و پایان جهان‌بینی نیوتونی، معدود نویسندگانی را می‌توان پیدا کرد که سودای رقابت وجه‌شناختی با علم را در سر داشته باشند. با شروع قرن بیستم، نسبیت، مکانیک کوانتوم، نئوداروینیسم و زیست‌شناسی مولکولی نوعی گیتی‌شناسی و تاریخ طبیعی‌ای عرضه کرد که مشخصاً نویسندگان را به خود علاقه‌مند کرد و نویسندگان زیادی آن را دست‌مایه اثر خود قرار دادند؛ اما در تقابل با عصر روشنگری، در قرن بیستم نویسندگان معدودی تلاش کردند که داخل پیچیدگی‌های گیتی‌شناسی عصر خود شوند.

کوتاه‌سخن آنکه چند دگرگونی به تبدیل انقلاب نیوتونی به جهان‌بینی انیشتینی انجامید؛ اما در طول مسیر هیچ شکافی رخ نداد. من تغییری در تفکر علمی در طول این بازه نمی‌بینم که برای آن از پیش آمادگی نداشتیم. جابه‌جایی‌ها، نظریه‌ها، اشتباهات، استدلال‌ها و بینش‌ها پیش‌زمینه تولد تدریجی تمام نظریه‌ها را آماده کرده بودند: از مفهوم جدید انرژی گرفته تا نظریه تکامل تاریخی حیوانات. این دگرگونی‌ها بلاانقطاع بوده است.

دگرگونی ذهنی‌ای که مابین عصر روشنگری و زمان حال رخ داده است را می‌توان با مقایسه گوته و کامو بیان کرد. گوته انتظار داشت کاوش علمی‌اش در حوزه تاریخ طبیعی و اپتیک با همان جدیتی بررسی شود که شعرها و نمایش‌نامه‌هایش موردتوجه قرار گرفته بودند. همین‌طور هم شد. در رمانی مانند «شباهت‌های انتخابی»[۷] گوته از نظریه‌ای در علم شیمی بهره گرفت تا انتخاب‌های عاشقانه را موردبررسی قرار دهد. در تضادی عیان، کاموی جوان در افسانه سیزیف فیزیک مدرن را همچون شعری محض نادیده گرفت. استدلالش آن بود که علم ربط چندانی به معضلات وجودی زندگی مدرن ندارد. پراکتیس نوولیستیک کاموی جوان فقدان علاقه به مسائل وجه‌شناختی‌ای که مشخصاً بخشی از جهان‌بینی علمی مدرن هستند را نشان می‌دهد. هیچ ملاحظه علمی‌ای در جهان کتاب بیگانه وجود ندارد. بیگانه کامو می‌توانست در هر برهه تاریخی دیگری زندگی کند. هرچند منتقدان فراوانی هنجار ناپذیری (anomie) او را جوهره مدرن آن می‌دانند (این فقدان علاقه به شکل قابل‌ملاحظه‌ای تغییر کرد. کامو در کتاب طاعون یک پزشک را راوی خود قرار داد و از یک دانشمند به‌عنوان نمونه یک‌شورشی که انگیزشی اخلاقی دارد استفاده کرد.)

درست است که جدایی گفتمان‌های وجه‌شناختی در عصر روشنگری آغاز شد، اما مرز گذاری بین این دو گفتمان تا پیش از پایان قرن هجدهم روشن نبود. در این زمان فرمول ریاضیاتی دینامیک نیوتونی پیدا شد، زیست‌شناسی در مقام یک علم جدید سر برآورد، پزشکی گام‌به‌گام همانند یک نظام ذهنی شکل گرفت. ادبیات به‌عنوان یک اقتصاد خودآگاه گفتمان در همین دوره سر برآورد، فرآیندی که با درک روزافزون تمایز بین گفتمان‌های معرفتی تسهیل شد: این درک که ابژه‌های گوناگون دانش خواستار انواع گوناگون گفتمان هستند. در حقیقت، ادبیات فضای مختص به خود را در طول قرن هجدهم مشخص کرد. در همان عصری که بعضی نویسندگان گفتمانی اخلاقی را دنبال می‌کردند که موضع خصمانه‌ای نسبت به علم داشت. طنز سوئیفت[۸] در کتاب قصه لاوک[۹] (۱۷۰۴) هنگام به سخره کشیدن فرد هنرشناس و فلسفه مکانیکی لحظه‌ای از تاریخ را بازنمایی می‌کند علم توسط چیزی به مبارزه طلبیده شد که در آینده نزدیک ادبیات نامیده شد: ادبیات، یک واژه قدیمی با معنی و کاربستی جدید. موضع خصمانه اوگوستوس[۱۰] نسبت به فلسفه مکانیکی یک پدیده اقلیتی است ـ حتی اگر طنز ژانر غالب قرن هجدهم باشد. پس از سوئیفت، دعوی‌های امپریالیستی علم با طنز ولتر به هیچ تقلیل می‌یابند. همان ولتری که کاندید را نوشت و یک نیوتونی دوآتشه بود. (همان‌طور که اکثر[۱۱] اوگوستوس‌هایی‌ها چنین بودند.) پذیرش نیوتن و نجوم جدید در فرانسه عصر روشنگری روشنگر نمونه‌ای خاص یک دوره تاریخی مشخص است. این پذیرش مشتاقانه در فرانسه باعث تولید چند مجموعه آثار شبه‌علمی شد. ادبیات و علم در این قصه‌ها به هم پیوند زده شدند، در قصه‌ای مانند برادرزاده رامو دیدرو، ادبیات توانست با علم رقابت کند و علم می‌توانست ادبیات را به سخره بگیرد.

قاطعانه می‌توان گفت علی‌رغم عصر روشنگری ادبیات قرن هجدهم به‌تمامی تحت سلطه دغدغه‌های علمی نیست. تأثیرات علم بر ادبیات در مواردی نامحسوس‌تر از آن است که در نگاه اول عیان باشد. با این رویکرد می‌توان نظریان وات[۱۲] درباره رمان انگلیسی را در نظر گرفت که باور دارد رشد رئالیسم در رمان قرن هجدهم انگلستان مرهون یادگیری چگونگی انجام محاسبات تجربی دعوی‌های مشهود بود. شرکت‌های تجاری و بیمه با استفاده از نظریه احتمالات این محاسبات را انجام دادند و این به‌نوبه خود به درکی عمومی از قانون احتمالات انجامید. کوتاه‌سخن، برخاست رئالیسم با بسط نظریه احتمالات گره خورده است. از دفو به بعد، بازنمایی امر واقعی به‌عنوان بازنمایی امر محتمل فهم شد. اکنون باید به این مسئله بیشتر بپردازم، زیرا با شکل‌گیری‌های رئالیسم در فرانسه گره خواهد خورد. بیشتر قصه‌های اروپایی قرن هجدهم با امر نامحتمل مرتبط بودند، رمان‌های فرانسوی اغلب آثار تمثیلی بودند که یا به شرح اتوپیاهای اروتیک می‌پرداختند یا همان نوع اروتیسم را به شکل اخلاقی بیان می‌کردند که نتیجه یکسانی داشت. در فرانسه عصر روشنگر مهم‌ترین کالای وارده علم نبود. رشد قصه‌های انگلیسی به اندازه هر منبع دیگر برای فهم رشد رمان‌های فرانسوی مهم است.

رمان مدرن به معنای صوری و مضمونی آن در قرن نوزدهم به وجود آمد. زمانی که نویسندگان از سائق‌های کنایی و اخلاقی دست کشیدند؛ چیزی که مشخصه اکثر آثار مهم قصه قرن هجدهم بود. رمان مدرن ارتباطش را با این سائق‌ها قطع کرد تا رئالیسمی ابداع کند که هم پاسخی باشد و هم تلاشی برای به رقابت پرداختن با مطالبه‌های دانش؛ دانشی که به‌وسیله علوم روزبه‌روز به‌پیش رانده می‌شد. این واکنش به علوم به‌ندرت از دیدگاهی انتقادی یک عنصر مهم در شکل‌گیری رئالیسم مدرن شناخته شده است. برای کاوش در این مسئله، من توجهم را به شکل‌گیری رمان مدرن در فرانسه و علی‌الخصوص مهم‌ترین رمان‌نویس‌ها: بالزاک، فلوبر، زولا و پروست محدود کرده‌ام. با در نظر گرفتن این چهار نفر و با ملاحظات جزئی به کار زولا، افق دید من به اندازه کافی فراخ است تا به نتیجه‌گیری‌های کلی درباره تاریخ ادبیات و علم رسید؛ و درعین‌حال، این ملاحظات به اندازه کافی متمرکز هستند تا به یک مطالعه عمیق درباره آنچه مهم‌ترین ترقی داستان بعد از عصر روشنگری می‌دانم بپردازم. رمان مدرن در فرانسه دقیقاً از زمان قطع رابطه با حالت‌های تمثیلی نوشتار متولد شد. هرچند، رمان قرن نوزدهم همچنان بر همان اصل ارسطویی قرن هجدهمی مبنی بر آنکه ادبیات به دانش خدمت می‌کند صحه می‌گذاشت. رمان‌نویس‌ها از بالزاک تا زولا تا حد زیادی باور روشنگری را پذیرفته بودند که قیدهای عقلانی و احتمالات همسانی بر دست‌یافته‌ای وجه‌شناختی تسلط دارند و این فارغ از آن است که گفتمان یا فرمالیسم نهایی نتایج یک کاوش وجه‌شناختی به چه شکل باشد. دانش است. این باوری الزامی برای رشد خواست ادبیات برای به رقابت برخاستن با علم در قرن نوزدهم بود.

 

 

[۱] Fiction Rivals Science: The French Novel from Balzac to Proust

[۲] C. P. Snow

[۳] esprit de géométrie

[۴] esprit de finesse

[۵] epistemic

[۶] Ernst Cassirer

[۷] The Elective Affinities

[۸] Swift

[۹] The Tale of a Tub

[۱۰] Augustan

[۱۱]

[۱۲] Ian Watt

برای تغییر این متن بر روی دکمه ویرایش کلیک کنید. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است.