غارت

مرداد ۱۳۹۰

دولت‌های مدرن دست‌کم در چند صدسال اخیر نمی‌توانند شکاف درونی مردم را پر کنند. چرا که خود موجد این شکاف هستند. متروپولیس، خودْ مؤید این نکته است. همین وضعیت به مقوله‌ای چون ادبیات قابل تسری است. رمان پاستورال یا روستایی، وجود ندارد. رمان به‌طور ریشه‌ای شهری شدهْ، است. اگر چنانچه می‌گویند دن‌کیشوت نخستین رمان است، از نگاهی دیگر باید دید مردم در آنچه وضعیتی دارند؛ و برای تعیین وضعیتِ مردم، باید دید دولت در این رمان کجا قرارگرفته است. متروپولیس‌ها امروزه با همین تعیین جای مردم، تعریف می‌شوند. از همین حیث است که شورش‌های در شهر، یا حومه شهر علیه مرکز نشینی، حاشیه علیه متن، همواره مورد تحلیل قرارگرفته‌اند. شورش‌های خیابانی لندن در طی سه شب، یک‌بار دیگر، مؤید این نکته بود که در متروپولیس، مردم از مردم متمایز می‌شوند. فی‌الواقع، آنچه در عموم رسانه‌ها، دیده و شنیده می‌شد، واژه غارتگر است (looter). تقریباً در هیچ‌کدام واژه مردم دیده نشد. آیا کسانی که به خیابان آمدند و بطری نوشیدنی و چیپس و کاغذ توالت از مغازه‌ها در مقام خرده‌بورژوازی، «بی‌هدف» دزدیدند، مردم نیستند؟ چند فقره از این به‌اصطلاح دزدها، جالب هستند: یکی دختر جوانی است که سفیر المپیک ۲۰۱۲ است، دیگری پدرش پزشک و مادرش پرستار؛ و البته عده‌ای که شغل ندارند، کلاً افق پیش رو آن‌ها بسته است. دولت انگلیس، گفته است با شدت قضایی با آن‌ها برخورد می‌کند. آن‌ها غارتگرند؛ بنابراین، دولت لندن نمی‌تواند شکاف بین مردم و مردم را پنهان کند، درعین‌حال که تلاش می‌کند، مداوم بگوید، نوعی یکپارچگی متکثر در متروپولیس حاکم است. به قول رانسیر، به‌واقع آن چیزی که بر سازنده مردم است، آن‌هایی‌اند که صدایی ندارند، شنیده نمی‌شوند، دیده نمی‌شوند و درمجموع حذف‌شدگان؛ زیرا مردمِ متروپولیس/دولت هستند که با حذف بی‌صداها، خود را می‌سازند. هویت آن‌ها منوط به بی‌هویتی محذوفان است؛ اما محذوفان چکار می‌کنند؟ آن‌ها خشونت انتزاعی دولت/متروپلیس را بازنمایی می‌کنند؛ و درسا این چیزی است که دولت سعی می‌کند پنهان کند. چگونه؟ از طریق اجرای سیستم قضایی همراه با افکار عمومی: «این دیگر قابل‌قبول نیست. آن‌ها غارتگرند.»

اما رمان‌های شهری چه‌کار می‌کنند؟ آن‌ها هم تابع متروپولیس خود هستند. با نشان دادن بحران‌های موجود در شهر، خانواده و افراد، فی‌الواقع دارند، هویت خود را تعریف می‌کنند. رمان‌ها به محذوفان نیاز دارند. چگونه یک رمان می‌تواند بی‌صدا، شنیده نشده، دیده نشده و بالاخره محذوف باشد و درعین‌حال همچنان رمان باشد؟ کاری که رمان می‌کند حداکثر یک عمل اخلاقی است، می‌خواهد بین خود و دولت/مترپولیس خطی مرزی رسم کند، نقش وجدان آن را بازی کند: ببینید، برای دزدیدن یک قرص نان، او را به حبس ابد محکوم می‌کنید (رمان بینوایان). رمان متروپولیس درعین‌حال که می‌خواهد شکاف مردم را از طریق یکپارچگی متکثر، پنهان کند، اما نمی‌تواند چون خود را همواره صدای محذوفان می‌داند. صدای بحران زدگان. صدای بی‌صداها. رمان به‌واسطه ابزاری به نام نثر، نمی‌تواند بیش از یک بوق اخلاقی چیز دیگری باشد. نقشی که یک حقوق بشری یا صلح‌طلب دارد؛ و تنها با رفتن به سرحدات و مرزهای یک‌چیز و برخورد با آن‌ها می‌تواند از این الگوی ساخته‌شده توسط متروپولیس به درآید؛ اما ابزار نثر ذاتاً چنین اجازه‌ای نمی‌تواند به آن دهد.

نوعی-حتی در گفتن «نوعی» دقت لازم را باید کرد- از رمان‌نویسی قطعه‌راه و پاره‌پاره نویسی درجه‌ات رفع این مسئله بازنمایی است. نمونه آن که اصلاً نمی‌خواست نمونه‌ساز exemplary باشد، کافکاست. رمان کافکا، رمانی است که رمان نیست. در اغلب موارد،‌ ناتمام است. بازنمایی کننده چیزی نیست بلکه خودْ بر سازنده متروپولیس/ دولت است. معماری کافکا در شکل بطری کلاین یا نوار موبیوس است. سوژه و ابژه، درهم‌تنیده‌اند. برخلاف رمان‌های شهری است که بازنمایی کننده چیزی هستند. شکاف مردم-مردم، نه بازنمایی می‌شوند، نه پنهان، بلکه خود ساختارِ ناتمام رمان را می‌سازد. در رمان کافکا، شاهد برخورد سرحدات و مرزها با خودِ محتوا و فرم هستیم. منطق عملِ کافکا، باوجود استفاده از ابزار نثر- نثری سراسرْ دست‌انداز و غیرعادی- تا منتها الیه خود پیش می‌رود. دلیل آن را شاید باید در غیر قصدی بودن آن دید. آیا کافکا می‌خواسته رمان بنویسد؟ او در یادداشت‌هایش نوشته است که اگر داستایوسکی و فلوبر رمان‌نویس هستند، پس من چی هستم. کافکا، دقیقه خود را نویسنده نمی‌دانست. اینْ، عملِ خود را نویسنده ندانستن و در عین نوشتن، نوعی حذفِ‌ادغامی‌آگامبنی است. چرا؟ زیرا در اینجا دیگر نویسنده‌ای نیست که بخواهد بحران یک جامعه شهری-فرضا محذوفان- را بازنمایی کند. در اینجا نویسنده‌ای در کار نیست که بخواهد، بازنماگر باشد. عمل او هیچ ربطی به برساختن خود از طریق محذوفان ندارد. همچنین تحت تأثیر سیستم متروپولیس/دولت نیست. منتقدانی که می‌گویند کافکا سیستمِ مخوف بوروکراسی را در دولت‌ها مدرن نشان داد، درست تحت تأثیر همین سیستم بازنمایی این حرف را می‌زنند؛ اما کار کافکا بدون قصد است؛ و این درست نقطه افتراقش از رمان‌نویسی شهری شده، است. البته کار کافکا در همین سیستم متروپولیسی، بازتولید و بازنمایی می‌شود؛ زیرا منطق بازار چنین حکم می‌کند؛ اما هیچ‌کدام آن‌ها نمی‌توانند با سرحداتِ متروپولیس/ دولت برخورد کنند. فی‌الواقع، متروپولیس/دولت، به خاطر انعطاف موجود در سرمایه‌دار، فضاهایی را برای این برخورد مهیا می‌کند، مثل تونل وحشت که افراد در آن وارد می‌شوند که بترسند، اما آن‌ها از پیش می‌دانند که به اینجا وارد می‌شوند که بترسند. ترس، به‌نوعی کنترل‌شده عرضه می‌شود. دست بر قضا برای این ترسیدن هم باید مبادله‌ای انجام گیرد: شما باید بلیت بخرید! (پول خود را در کیسه ما بریزید و ما شمارا به طرز آبرومندانه و به‌اندازه لازم می‌ترسانیم).

اما کار به‌اصطلاح شورشیان در لندن چیست؟ این پاسخِ متروپولیس/ دولت است: غارتگری. در این غارت کردن، هیچ هدفی وجود ندارد. خریدن یک بطری نوشیدنی یا چند بیسکویت و کاغذ توالت، حتی برای پایین‌دست، کار طاقت‌فرسایی نیست. درعین‌حال که آن‌ها دست به خشونتِ انتزاعی می‌زنند- و می‌توان عمل آن‌ها را بازنمایی خشونت پلیس/دولت تلقی کرد- اما هیچ قصد و هدفی در آن نیست. آن‌ها غارتگر نیستند اما غارت می‌کنند؛ و این عمل آن‌ها از طرف دیگر با سرحداتِ متروپولیس/دولت برخورد می‌کند. صدای دولت درمی‌آید و دندان خشم نشان می‌دهد. تحلیل‌های جامعه‌شناختی پوزیتیویستی درراه هستند. کافکا می‌نویسد اما مرتب می‌گوید این‌ها نوشته نیست و منطق رمان را تا منتهی الیه خود ادامه می‌دهد!