سرخوشی، صدا و راوی غیرقابلاعتماد
«طوطی…» داستانی است که تا حد امکان بر اساسِ مونتاژ توصیفهایی عینی و جزءنگر و گفتوگوهایی کشدار پیش میرود. توصیفها کمتر نشانی از نثر گلستان را حمل میکنند. ساده و روان، بدون پیچوتاب، و مهمتر از همه، مبتنی بر جملههای کوتاهی که مدام با حرف عطف به یکدیگر پیوند میخورند. در برخی دیگر از داستانهای گلستان، برای نمونه در «میان دیروز و فردا» از «آذر، ماه آخر پاییز» و «بیگانهای که به تماشا رفته بود» از «شکار سایه»، میتوان سراغ همین جملههای کوتاه بههمپیوسته را گرفت که گاه نیمی از صفحه را به خود اختصاص میدهند. جهان داستانیِ آقای نویسنده اغلب همینطور شکل میگیرد: خردهریزهایی از اینجا و آنجا به یکدیگر نزدیک میشوند و میپیوندند و بسط مییابند و بزرگ میشوند. حتا آنجا که سروکار ما با راوی سومشخص محدودی است که ذهن کاراکتر اصلی داستان را میکاود، مثلاً در همان «مردی که افتاد»، این جزءنگری چسبنده و پیشرونده همچنان در کار است. در گشایش «طوطی…» تمثیلی داستانی از این تکنیکِ روایتگری به دست داده میشود. دستور آشپزی همزمان کار دستور توصیفی را انجام میدهد؛ هر دو این فرصت را برای راوی داستانهای گلستان به وجود میآورند که در آزمایشی توأمان حسی و روایی چیزها را در یکدیگر ادغام کنند و نتیجه آن را بهچشم خود ببینند.