هیولا (درباره مارکی دو ساد)

در آثار ساد، انواع مختلفی از انتظار که اکنون را نابود می‌کنند، توسط فعالیت‌های ذهنی که بر طیف متفاوتی از فحشای «تجربی» حکم می‌رانند، بیان شده‌اند. شادی نه بر لذت، که بر میل به رها شدن ازآنچه میل را به بند می‌کشد مبتنی است؛ از چیزها برای این‌که [در اکنون] حاضرند لذت برده نمی‌شود، بلکه از انتظار برای این چیزها وقتی‌که غایب‌اند [لذت می‌بریم] – به‌عبارت‌دیگر باید از چیزها با نابودسازی حضور کنونی‌شان لذت برد – (قتل‌هایی که حینِ فحشا به وقوع می‌پیوندند) – یا اگر [چیزها در لذت دادن، ما را] ناکام بگذارند – و به نظر برسد که حضورشان را پس‌می‌زنند (از طریق مقاومت در برابر آنچه می‌خواهیم بر آنان روا داریم)، با آن‌ها چنان بدرفتار خواهد شد تا درآن‌واحد [هم] حاضر و [هم] نابود شوند (که برای مثال، در سادیسم اخلاقی با حرمت‌شکنی نسبت به خدا در غیابش بیان شده است)

... »

بار دیگر کاف و نونی از فیکون ابراهیم

در رمان آتش زندان، کنشِ نوشتن همواره با مادیتِ آن گره خورده است. ژست نوشتن اما به کنشِ نوشتن محدود نمی‌ماند. اگرچه کنشِ نوشتن، نوعی ساختاردهی به مصالح داستانی و تلاش برای تبدیل محتویات روزمره زندگی به مؤلفه‌هایی داستانی است، اسماعیل دهقان توجهی خاص به سرچشمه‌های کنشِ نوشتن نیز دارد و درنتیجه این توجه به‌کرات ژستِ نوشتن را در کنار یا در سوی دیگر کنشِ نوشتن قرار می‌دهد و از آن به نفع پیشبردِ جهانِ ذهنی و زبانی خویش بهره می‌برد

... »

دو فرم مستقل؛ رمان و داستان کوتاه (از کتاب «اُ.هنری و نظریه داستان کوتاه» | بوریس آیخن باوم | ترجمه سپیده امامی

رمان و داستان کوتاه نه‌تنها دو فرم متفاوت هستند بلکه از دو ذات متفاوت ایجاد می‌شوند. این دو فرمِ مستقل، در هیچ ادبیاتی، هم‌زمان یا با شدتِ یکسان بسط نیافتند. رمان، فرمی تلفیقی است (صرف‌نظر از اینکه گسترش آن نتیجه ترکیب چند داستان کوتاه باشد یا پیچیدگی آن از مصالحی چون کنش – و – مضامین اخلاقی ایجاد شود.) داستان کوتاه فرمی پایه و مقدماتی (و نه بدوی) است. رمان از تاریخ و سفر نشئت می‌گیرد و قصه از فولکلور و حکایت. تفاوت این دو فرم ذاتی است، تفاوت در اصول است و بلندی و کوتاهی، نمود تمایزی بنیادی است. یک نویسنده و حتی یک (سنت) ادبیات، صرفاً یکی از این فرم‌ها، رمان یا داستان کوتاه را می‌پروراند.

... »

در باب ارباب و برده | پی‌یر کلوسوفسکی | سامی آل‌مهدی

رابطه بین انسان و خدا با رابطه بین خدیو و بنده، در شرایط اجتماعی تطابق دارد. طغیان خدیو علیه خدا، رابطه باستانی بین ارباب و برده را باز برقرار می‌کند و به شورش برده علیه ارباب منجر می‌شود. مرگ خدا که خواست ارباب بود، الگویی برای کشته شدن ارباب توسط برده عرضه می‌کند. بااین‌حال، ارباب تنها می‌تواند خدا را در رؤیاهایش بکشد: رؤیاهایی که خودِ خدا برایش فرستاده؛ او فقط می‌تواند با تحریک برده علیه خویش، خدا را تشویق به شرکت در تنها یک مبارزه کند ؛ و برده، که بدین ترتیب تحریک‌شده، مست از آزادی، بدل‌شده به یک خدا، لحظه‌ای شادمان می‌شود، ناتوان از شک بردن به این‌که او تنها وسیله‌ای برای اراده‌ی الهی بوده است.
خداوند هم زندگی ابدی و هم مرگ را ارزانی می‌کند. در حضور خدا، خدیو در قبال مرگ و زندگی برده‌اش تصمیم می‌گیرد. آن لحظه که او اشتیاق غصب وظایف و کارکردهای مشیت الهی را در سر بپروراند، و آرزو کند و خویش را قانع کند که خدا کلاً یا دیگر وجود ندارد، مسئولیت جنایتش در حضور خدا را می‌پذیرد. بنابراین او موقعیت باستانی ارباب و برده را باز تأسیس می‌کند، ولی زیر نگاه خیره خداوند، با این امید که نگاهش خاموش‌شده باشد. بنده، که اکنون بار دیگر برده است، این را باور دارد که، [این واقعیت را که] امتیازات ارباب است که به او این اجازه را داده که جنایت را با مصونیت از مجازات به انجام برساند را درک می‌کند. ولی وقتی برده طغیانگر اربابش را محاکمه می‌کند، فوراً به وسیله‌ای جانبی در شورش علیه خدا بدل می‌شود، و به همین خاطر انجام جنایت را به خود می‌بندد _ و از همین رو مدعی بسط و گسترش امتیازاتش، که همان امتیازات خدیو باشد، می‌شود. اقداماتی که علیه ارباب به کار می‌بندد، هدفی جز جامه عمل پوشاندن به این امتیازات، تنها به نفع خودش، که همان کشتن اربابش باشد، ندارد. عدالت بردگان تنها می‌تواند عمل اشتراکیِ شرارت فردی باشد. در شوریدن علیه شرارت، برده تنها با شرارت است که می‌تواند پاسخ بگوید، و آن‌هنگام که آشکارا گناهِ رؤیای مرگ خدا را می‌پذیرد، ارباب غرق در رنج و تحقیرش، برای جنایاتی که علیه شخصِ برده‌اش، در برابر خدا، مرتکب شده، کفاره می‌دهد. بعد از به‌زیرکشیدن اربابش، برده مغرورانه، اگر نه به خدا، که حداقل به نظم وجودیِ هم‌سانی متوسل می‌شود، تا بلکه بتواند از سود طغیانش در آرامش لذت ببرد. زین‌پس، هرچه که او انجام می‌دهد، مُهرِ قتلِ [ارباب] را بر خود خواهد داشت. او هیچ‌وقت رستگاری و بخشایش به‌دست نخواهد آورد؛ او تنها لحظه‌های امان را به‌دست می‌آورد، لحظه‌هایی که با اکراه تمام توسط سرنوشت، که برای نابودی او و کار و اثرش بی‌تاب است، داده شده‌اند؛ طولی نخواهد کشید که او از طریق و با استفاده از تلاش‌هایش، به بازتأسیس شکل‌های متفاوت زندگی اربابش فرومی‌افتد: برده، برده‌داری را باز می‌آفریند، ولی جایی که خدیو هیچ بغضی در قبال بنده‌اش حس نمی‌کرد، برده که برده‌داری را بازتأسیس کرده تا مقامش به‌عنوان غاصب را حفظ کند، احساس نمی‌کند که توان کافی برای استیلا بر آنانی را دارد، که هر لحظه، او را یاد خاستگاه‌هایش و شکنندگی موقعیتش می‌اندازند.

... »

همسایه‌ام کیست؟

اراده عام ، با ارجاع خودش به اصول عقل کلی ، ادعای زدودن نوساناتِ اجزاء حسانی را دارد. هر نوسانِ حسانیتِ انسانی ، بر خطا بودنش را آشکار می‌کند؛ همین‌طور هر نوسان حسانیت جزئی، آشکار می‌کند که خود یک خطا است.

... »

فراموش‌کاری نفوس ویرجینیا وولف

استفاده ویرجینیا وولف از تکنیک جریان سیلان آگاهی خواننده را یا به تحسین واداشته یا نکوهش او را به همراه دارد. باید اعتراف کنم که بعضاً کند بودن جریان فکری کاراکترهای وولف نوعی ناامیدی ابهام‌آمیز به همراه دارد و در اینجاست که با خود از فراغ بال و متافیزیک نرم مختص انگلیسی گله و شکایت می‌کنم.

... »

جهان دیداری ویرجینیا وولف

عکس روابط را حفظ می‌کند؛ بنابراین زنجیره عکس‌های هر آلبوم از دل رخدادهای اتفاقی، معنا خلق می‌کند. از این منظر، آلبوم‌ها خاطراتی هستند که در زمان اکنون ساخته می‌شوند، اما برخلاف خاطرات، عکس‌های سازمان‌یافته در آلبوم‌ها، پیوندهایی با یکدیگر دارند که مستقل از زمان «حال» است. عکس‌های آلبوم، قصه دیداری خاص خود را بازگو می‌کنند. بازنمایی یک‌لحظه منفک از زمان هیچ معنایی ندارد. معنا بسته به چگونگی اتصال لحظات توسط ماست.

... »

پس از حادثه: حافظه، تجربه، تکنولوژی

بخش اول ثبت خودمان، بازسازی تجربه‌ها و روایت‌هایمان از تاریخ، و به یادآوردن و گرامیداشت اتفاق‌های زمانه‌مان و سایر دوره‌ها مسئله محوری تئاتر واقعیت است.

... »
No more posts to show